جنون گرفته بودش. مست می زد. همه جا را داشت به هم می ریخت. هیچ کس هم جرأت نمی کرد خود را به او نزدیک کند و جلوی او را بگیرد. همه فقط ایستاده بودند دورش، حلقه وار و حلقه ناک، و نگاه می کردند. انگار داشت سقوط می کرد مجنون. طنابی حلقه شده بود به دور گردنش گویی. بوی رطوبت می داد دیوار گلی. چنگ می انداخت به دیوار، گِل(gel) می ریخت، همچون زمانی کهه چنگ می زد به زلف لیلی و گُل(gol) می ریخت انگار. مست بود پسرک و سقوط نزدیک انگار.
داستانش را همه می دانستند. سه شنبه بود آن روز. از شنبه شروع شد همه چیز. رفت یک گوشه. لیلی را مسخره کرده بودند و او را دست انداخته. کفری بود و کفر می گفت. مجنون شد به سه روز نکشیده. تاب نیاورد.آن قدر لُغُز* (loghoz) خواندند پشت سرشان که مجنون شد. آن یکی را دیروز از دست دادیم. این هم تا نیم ساعت دیگر سقوط می کند.
شاید دیوار سقوط کند. شاید گِل ها(gel) بریزند. چه باک. مگر گل ها(gol) پیش تر نریخته اند.
میلاد صادقی- آذر 88
- لغز:{لُ غُ ز} یا {لُ غَ ز}: چیستان، سخن پوشیده، در اصل لغت برگرداندن چیزی است از سمت راست، راه کج، سخن پیچیده