حرف هایی برای گفتن هست

msadeghi.blog.ir
بایگانی

۳۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایران» ثبت شده است

حدود 6 سال از آشنایی من با بودجه بندی می گذرد. 6 سال پیش بود که برای اولین بار طرحی را از پیش تعریف کردیم و برای آن بودجه نوشتیم و مسیری که باید می رفتیم را از قبل مشخص کردیم و از قبل تصور ذهنی مان را از اتفاقاتی که انتظار داشتیم بیفتد روی کاغذ مکتوب کردیم. حدود یک سال این برنامه ریزی ها برای طرح های مختلف ما در کانون های فرهنگی دانشگاه ادامه داشت و الان حدود 5 سال از آن روزها می گذرد و ایده هایی که من از کانون ها با خودم آوردم بسیار تغییر و تعدیل و تکمیل شده است.

این روزها به ارتباط "برنامه ریزی و خانواده" فکر می کنم. چرا در خانواده های ما برنامه ریزی و استراتژی های بلند مدت تعریف نمی شود؟

به جای پاسخ به این سوال فضای ذهنی مورد نظرم را ترسیم می کنم.

خانواده تشکیل جلسه می دهد. و در یک فضای گفتگو با تعریفی که هر عضوی از خانواده از اهداف و علاقه مندی های زندگی اش ارائه می دهد، یک چارچوب اولیه ای برای ادامه مسیر تعریف می شود. این چارچوب باید تکمیل شود و تکامل آن فقط از طریق گفت و گوی متقابل تمامی اعضا اتفاق می افتد. تعیین اهداف با زمان بندی مشخص و تعیین منابع بالفعل و بالقوه ستون های اصلی چنین چارچوب جامعی هستند. و در نهایت ترسیم یک استراتژی بلند مدت چند ساله.

توجه کنیم قرار نیست فضای خانواده را بسیار رسمی و خشک کنیم و دیسیپلینی فراتر از روابط گرم خانوادگی بر این فضا حاکم کنیم. فقط قرار است یک استراتژی بلند مدت تعریف کنیم که خانواده بداند قرار است در چه زمانی به چه نقطه ای برسد. یک سند چشم انداز واقعی. بر اساس واقعیت های موجود.

می توان خانواده را یک جمع 2نفره زن و شوهری در نظر گرفت، می توان خانواده ای با فرزندان را تصور کرد و حتی می توان فرزندان ازدواج کرده و خانواده های جزئی تر را نیز شامل این صحبت دانست.

سپس جلسات سالیانه و ماهیانه و هفتگی خانواده و ریز بنیان ها. مدیریت مالی هم به طور حتم در این چارچوب مشخص می گنجد. یعنی باید گنجانده شود. حتی تعریف یک صندوق مالی با حساب و کتاب مشخص برای کمک به اعضا در زمان های لازم.

این گونه حس می کنم که تعریف استراتژی، چارچوب، سند چشم انداز و برقراری فضای گفتگوی ماهیانه و سالیانه بنیان خانواده را تقویت و به زیبایی های زندگی اضافه می کند. خانواده توانایی بیشتری برای حل مشکلات، برای پیشرفت، برای لذت بردن از زیبایی پیدا می کند. به علاوه دخیل بودن فرزندان از سنین پایین تا سنین جوانی، می تواند مدیران موفقی را در دامان خانواده پرورش دهد.

صحبت های زیادی درباره چنین ایده ای دارم. اما پیش از هرچیز مطالعه بیشتری باید انجام شود. من در چند جا خرده گفتگوهایی بین اعضای یک خانواده دیده ام اما نه به این صورتی که توصیف شد. از سر شوق چنین ایده ای را در فضای وبلاگم ثبت می کنم.

 

 

 

دولتی که به آن برای "تعامل با دنیا" و "توقف روند تخریب اقتصاد نحیف کشور" و " توقف بسته تر شدن فضای سیاسی اجتماعی کشور" رای داده بودیم امروز یک اشتباه بزرگ کرد. سبد کالایی خانواده!!

کافی است سری به خبرگزاری ها زد و انتقادات بی شماری که به نحوه تخصیص این سبد وارد است را مشاهده  کرد و درباره اش خواند. دقیقا مشخص نیست تیم اقتصادی دولت بر چه اساسی چنین تصمیمی گرفته است؟ چرا معیار را فیش حقوقی زیر 500 تومان قرار داده اند؟

آیا مطرح نکردن طرح سبد کالایی، بهتر از اجرای این گونه این طرح نبود؟ 
آیا مشخص کردن یارانه بگیران در سال آینده، با همین معیار و ملاک و با همین دقت قرار است انجام شود؟
در زمانی که دولت نیاز به حمایت مردم برای مقابله با افراطیون داخلی و خارجی است چنین اجرایی که کاملا مشخص است نقدهای بسیاری به آن وارد است چه منطقی دارد؟ چرا دولت با این کار به تضعیف خود دست زده است؟
میلیون ها کارگر و خانه به دوش و مستاجر و بیمه نشده که باید دولت روی آن ها تمرکز می کرد به طور کامل از این دایره بیرون اند. باز هم این حس بد را دارم که آن سرمایه دارانی که باید مالیات های سنگین بدهند و نمی دهند همان ها شامل سبد کالایی خانوار شده اند.
به سبب علاقه به آقای روحانی و دولتی که به آن رای داده ام می گویم: آقایان اشتباه بزرگی کردید. سریع تر اصلاح کنید امور را.
 

به بهانه دیدن برخی اتفاقات در خیابان و در باب زیر و رو شدن فرهنگ ما!!!
استاد سخن که رحمت خداوند بر او باد حکایت کند:     
روزی دختری از بزرگان عالم علم و ادب که از زیبایی بهره کافی داشتندی به بزم بزرگان قدم نهادندی لیک شلواری گشاد بر پا کرده، مساله مد از یاد برده بود. بر پایین مجلس نشستندی و هیچ کس بر او نظر نکرد و جمله افراد از حضرات و اکابر و اعاظم چشم به دختران ساپورت پوش داشتند. چون خاتون اوضاع به این گونه دید برخاستندی و مسیر رفته بازگشت. جمله البسه تعویض کردندی و ساپورتی از بهر مکاشفت اسرار الهی بر پا, دوباره عزم بزم کرد.         
صاحبخانه او را تکریم بسیار کرد، بر بالای مجلس نشاندی و به تعداد افراد حاضر در مهمانی ضربدر دو، چشم به او دوختندی!!      
مریدی از مریدان بسیار جسارت داشت، لیوانی اشربه حلال او را تعارف کرد. خاتون بگرفت و جمله بر ساپورت ریخت. حلقه مریدان دور او گرد آمدندی و اسرار الهی جویا شدندی.  
خاتون بزرگوار فرمود: من همان بانویی هستم که با آن لباس آمدم لیک آن رفتارها رفت و اکنون که با این ساپورت آمده ام دل برده ام ز شما...   


تن آدمی شریف است به جان آدمیت   
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت. 

سریال حریم سلطان چند شبکه ماهواره ای و سریال هایی با مفاهیم و مضامین خاص. بسیار پوچ و بدون هیچ محتوای غنی. اما مخاطبین بسیار. جوری که در روزهایی مجلس شورای اسلامی را هم درگیر خود کرد. هزینه زیادی روی دست دولت گذاشت تا برای از دسترس خارج کردن آن ها به پارازیت متوسل شود.

داستان سریال های لاتینی و ترکیه ای، حالا به غریبی دو سال و سه سال پیش نیست. الان مخاطبین بسیاری دارند و مسئولین هم که دیدند حریف نمی شوند بی سر و صدا کنار کشیدند و دیگر خمی به ابروی مبارکشان نیاوردند. سریال هایی با موضوعات و مفاهیم پوچ و بعضا اتفاقات فرهنگی کاملا متضاد و بیگانه با فرهنگ ما. پر از خیانت و روابط جنسی مخفیانه. مبلغ تجلمات و اشرافی گری در حد افراط. به ویژه استقبال از سریال های ترکیه ای،‌به سبب همسایه بودن ترکیه با ما و شناخت دوری که مردم ما از روزگار بی رونق نه چندان دور ترکیه داشتند و مقایسه حال و روز امروز ایران با تصویری که ترکیه برای ما ارسال می کند.

چرا این سریال های پر زرق و برق چنین مورد استقبال قرار می گیرد؟ آیا باز هم توسل به روش همیشگی که " ای کسانی که این برنامه ها را می بینید، شما صلاح خودتان را نمی دانید. به نصیحت های ما گوش فرا دهید و صدا و سیمای خودمان را تماشا کنید" راه حلی برای این مساله خواهد بود؟ همگی می دانیم پاسخ منفی است. آیا باید جمعیت مخاطبین این شبکه ها و سریال ها که کم هم نیستند را عده ای ناآگاه بدانیم؟ افرادی که خیر و صلاحشان را خودشان نمی دانند و باید به آن ها از بالا فرمان داد و دیکته کرد؟ بیندگان این برنامه ها از طیف متنوعی تشکیل می شوند و نمی توان با بیان چنین دیدگاه های ناصحانه ای چنین استقبال بزرگی را توجیه کرد.

چه خلائی در کشور،‌در خانواده ها و در رسانه ها و صدا و سیمای ما وجود داشته که جمعیت زیادی را به سمت چنین سریال هایی سوق داده است؟

(باز نشر دوباره- انتشار نخست در تاریخ 88/9/28 با نام کوروش)نگاره ای خیالی از کوروش هخامنشیبه مناسبت ۲۹ اکتبر(۷ آبان) که به قولی روز بزرگداشت کوروش کبیر است از طرف کانون آریا بروشوری توی دانشگاه (صنعتی اصفهان) پخش کردیم. اگرچه با دردسر فراوان اما نهایتا ۷۰۰ نسخه از آن را توی سلف دانشگاه توانستیم توزیع کنیم. استقبال خوبی شد.

این متن دقیقا همان متن بروشور کوروش است که روی وبلاگم می گذارم:

منم «کـورش»، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابِـل، شاه سومر و اَکـد، شاه چهار گوشه جهان.

 

کورش کبیر، کورش بزرگ یا کورش دوم، بنیانگذار امپراتوری هخامنشی و از بزرگترین شاهان جهان باستان به شمار می آید. او فرزند "کمبوجیه اول" شاه انشان و "ماندانا" دختر "آستیاگ" شاه ماد بود و نسبش از طریق کمبوجیه اول فرزند "کورش اول" فرزند "چیش پیش" به "هخامنش" بزرگ طایفه‌ی پاسارگادیان می رسید. هخامنش نخستین کسی از پارس ها بود که از ضعف دولت عیلام بهره جست و حکومت انشان را به دست گرفت.

کورش پس از اینکه به عنوان جانشین پدر به حکومت انشان رسید، از نارضایتی دربار و مردم ماد استفاده کرد و علیه آستیاگ پدر بزرگ خود و شاه ماد شورید و او را شکست داد. او پس از به هم پیچیدن طومار حکومت مادها به عنوان نخستین حکومت ایرانی، شاهنشاهی بزرگی تأسیس نمود که به زودی بیشتر سرزمین‌های شناخته شده آن زمان را مطیع خود کرد. وی شاهنشاهی خود را بر پایه حکومت پیشین هخامنشیان بر انشان، "شاهنشاهی هخامنشی" نامید.

هخامنشیان دو سده (از ۵۵۹پ.م تا ۳۵۹پ.م) بر بخش های بزرگی از سرزمین‌های آباد آن دوران از دریای مدیترانه و شمال آفریقا تا دره رود سند و مناطق شرقی‌تر حکمرانی کردند و تأثیر زیادی بر فرهنگ و تمدن ایرانی گذاشتند. حس غالب این است که برای ایرانیان و ایران دوستان، هخامنشیان امروزه از محبوب‌ترین بخش‌های تاریخ به شمار می‌آید. و تخت‌جمشید کهنه نگین تاریخ این سرزمین نیز که روزگاری پایتخت تشریفاتی هخامنشیان محسوب می شد، امروزه اگرچه خالی از شکوه باستانی خویش است اما همچنان به تمامی آثار تاریخی در همه‌ی دوره های بعدی تاریخ ایران فخر می‌فروشد.

به مناسبت ۲۹ اکتبر ( ۷ آبان ) که چند سالی است به عنوان روز بزرگداشت کورش کبیر مطرح شده است۱، تلاشی در جهت معرفی شخصیت کورش به عنوان نماینده فرهنگ ایرانی صورت گرفته که در دو بخش، یک بخش اصلی "منشور کورش" و بخش دیگر "کورش یا ذوالقرنین" در ادامه آمده است.

شوهر آهو خانم

او شوهر آهو خانم است، بزرگ کسبه شهر، رئیس صنف نانواداران کرمانشاه، پنجاه سال ریسیده است و خانه خریده،‌نان پخته است و باغ خریده، زمین و مغازه نانوایی دارد و چهار فرزند هم مایه سعادت او را تکمیل می کنند. لکن عشق پیری‌ پنبه می کند هر آن چه او در سالیان دراز رشته است...        

شوهر آهو خانم عنوان کتابی است از علی محمد افغان که داستان مصیبت ها و حالات و احوالات زنی به نام آهو را نقل می کند. داستان در میان سال های 1310 تا 1320 در کرمانشاه اتفاق می افتد. سید میران شوهر آهو خانم که از بزرگان کسبه شهر است در دهه پنجم زندگی در یک سری اتفاقات،‌عاشق زنی به نام هما می شود. هما زنی است که شهری شیفته اویند لکن گویی دامن این زن مطلقه زیباروی جوان که دو فرزند هم دارد از دستان آلوده به دور بوده است. او دل سید میران را می برد و هووی آهو می شود. و از اینجاست که داستان آغاز می شود.

سید میران و دو راهی آهو-هما و حالات و روزگار این سه نفر،‌درون مایه اصلی داستان را تشکیل می دهد. آهو برای سید میران اعتبار است، خانواده است،‌ تاریخ زندگی اوست و مادر چهار فرزندش، کسی است که پا به پای او چندین سال تلاش کرده تا از نداری به بزرگی رسیده  و بزرگ کسبه شهر شده است، اما هما این گونه نیست. او برای سید میران مایه بی اعتباری است، لکن یک پری است. یک حوری وش افسانه ای است و استراحتگاهی برای فرار سید از غم های دنیا.  ‌کسی است که سید میران می خواهد در آغوشش جان سپرد.            
داستان شامل چند محور اساسی است که همزمان با هم پیش می روند. "اعتبار"، " خانواده" ، "عشق" ، "هوس" ،‌ و "جامعه". نویسنده با انداختن هما به دامان بزرگ کسبه شهر،‌کسی که ایمان و اخلاق و اعتبارش در شهر زبانزد همه است، کسی که در دهه پنجاه زندگی به سر می برد، می خواهد خواننده را غافل گیر و کشش داستان را بیشتر کند.

1) دیشب زلزله آمد. 10 دقیقه به 1 شب بود. بیدار بودم. یکباره تمام شیشه های اتاق شروع کرد به لرزیدن و صدایی آمد انگار عده ای روی پشت بام در حال دویدن اند. دو ثانیه یا شاید 3 ثانیه بیشتر طول نکشید. تا آمدم حس کنم چه چیزی است و علتش چیست تمام شده بود. چیزی از لرزیدن زمین حس نکردم.با خانواده نگران از خانه بیرون زدیم و توی حیاط آمدیم.اتفاق خاصی نیفتاده بود. خرابی ای نداشت. هیچ یک از همسایه های مان اصلا به روی خودشان هم نیاوردند. آمدم توی کوچه دیدم خبری نیست. برگشتیم داخل اما به اصرار خانواده از توی اتاق بیرون آمدیم و همگی نزدیک در خروجی ساختمان به حیاط خوابیدیم. نیمه شب نزدیک ساعت 3 بود که بستگان زنگ می زدند و احوال پرسی می کردند.

2) صبح اما همه از این صحبت می کردند که شب را بیرون گذرانده اند. زیر انداز و پتو برده اند و با دیگر مردمان از خانه بیرون زده شب را صبح کرده اند. امروز اکثر آدم هایی که باشان برخورد داشتم خواب آلود بودند. صحبت از زلزله های مهیب سال های قبل به ویژه زمین لرزه بم نشان دهنده نگرانی ای بود که در پستوی ذهن همه اهل شهر وجود دارد.

3)  به نظر نمی رسد شهرهای به اصطلاح بزرگ مان، اصفهان که هیچ،‌حتی تهران هم در برابر آسیب های ناشی از زمین لرزه برنامه ای مشخص داشته باشند، و خود ساختارهای شهری هم در کل بتواند مقاومتی از خود نشان دهد. در واقع آنچه که ما را در برابر زمین لرزه محافظت می کند نیامدن زمین لرزهاست تا اقدامات کارشناسی و ساخت و ساز و شهرسازی و زیرساخت و برنامه ریزی علمی و کاربردی.

4) نمی دانم این یکی دو هفته زیر زمین چه خبر است که این گسل های زیر ایران اینقدر عصبانی شده اند. بوشهر،‌سراوان، تسوج، حالا حبیب آباد اصفهان و اهل فارس!!

 

 

آلودگی

دوباره آلودگی و دوباره تعطیلی. ارتباط خاصی باید بین آلودگی هوا و حوادث این دو سه سال اخیر ایران وجود داشته باشد. چرا که مساله آلودگی هوا، به این شکل و با این غلظت و شدت، مختص این دو سه سال اخیر است و چیزی نیست که پیشتر با آن رو به رو بوده باشیم. تعطیلی مدارس و مراکز آموزشی و ادارات به دلیل آلودگی بیش از حد هوا امری است که دو یا سه سال است در ایران مرسوم شده یا بهتر بگویم نیاز شده است. اگرچه هزینه های بسیار زیادی این تعطیلی ها بر اقتصاد کشور تحمیل می کند اما باز هم گاهی اوقات چاره ای جز تعطیلی باقی نمی ماند.

به واقع چرا در این دو سال کشور با چنین معضلی رو به رو شده است؟ چرا هوای شهرهای بزرگ در این دو سه سال هوس وارونه شدن به سرش زده و گاه به گاه وارونه می شود؟ چه اتفاقی به آلودگی هوا تا این حد شدت بخشیده است؟ در این نوشته چند احتمال را بررسی می کنیم:

 1) بنزین آلوده:

بی شک مهم ترین متهم پرونده آلودگی هوا بنزین آلوده است. در این دو سال اخیر همزمان با تحریم شدن بنزین، ما شاهد آلودگی های عجیبی در هوای کشور بوده ایم. خاطرم هست آن روزهایی که صحبت از خودکفایی یک شبه بنزین بود، ایمیلی به دستم رسید با این مضمون که خط تولید بسیاری مواد پتروشیمی در ایران متوقف و به جای آن کارخانه ها به تولید بنزین روی آورده اند اما به سبب نامناسب بودن امکانات تولید، بنزین تولیدی فاقد استاندارد و بسیار مضر و خطرناک است. خاطرم هست در آن ایمیل از فاکتوری به اسم عدد بنزن نام برده بود و دور بودن فاجعه آمیز این عدد از مقدار استاندارد. اگرچه آن زمان در صحت این ایمیل شک کردم و هم چنان هم به جزئیات آمار و ارقامی آن تکیه نمی کنم اما به طور حتم بنزینی که در این دو سه سال در کشور مصرف می شود آن بنزین سال های قبل نیست. و از این جهت "بنزین بی کیفیت تولید داخل" را مهم ترین متهم پرونده آلودگی هوا نام گذاری کرده ایم.متهمی که البته شاید چندان  اراده ای از خود نداشته و اسباب دست عده ای از مسئولین مسئولیت ناپذیر شده است.

 2)  اتومبیل های غیر استاندارد:

بعد از بنزین می توان افزایش کمیت و کاهش کیفیت خودروهای تولید داخل را در ردیف دوم متهمین قرار داد. حضور بیش از 3میلیون خودرو و 2میلیون موتور سیکلت فعال در تهران،‌در حالی که ظرفیت این شهر کمتر از یک میلیون خودرو است نشان از مدیریت غلط شهری و صنعتی کشور دارد. این عدم انطباق و ناهماهنگی تولید و ظرفیت، کشور را دچار مشکل کرده است. ضعیف بودن سیستم های حمل و نقل درون شهر به اضافه کیفیت بسیار پایین خودروهای تولید داخل به ویژه در این دو ساله تحریم ها،‌ به همراه فرهنگ نادرست استفاده از خودرو های تک سرنشین، دست به دست بنزین آلوده داده تا هوای شهرهای بزرگ ایران را دچار چنین مشکلی کند. 

یه جایی خوندم تو 34 سال گذشته قیمتا تو امریکا3 برابر شده!!
جالبه مثلا پدر امریکاییه به بچش میگه: هی بوی، یو دونت ریممبر قیمتای اون روزا رو!! وی گو دم مغازه، این چیزی که تو الان خریدی 3 دلار!!میخریدیم 1دلار!!!
پسر امریکاییه به باباش: یور کیدینگ!!!

 1)    برد شیرین: برد شیرینی بود. باید می بردیم و ده نفره شدن تیم ملی بعد از اخراج شجاعی، این "باید" را به نوعی دلهره تبدیل کرد. اما شوت جواد نکونام آن دلهره را به غریو شادی مبدل ساخت و حالا ایران با تمام ضعف هایی که داشت، با آن اخراج شجاعی و حتی با اخراج کارلوس کوییروش سه امتیاز بازی را گرفت و با هفت امتیاز در کنار کره جنوبی در صدر جدول دور رفت قرار گرفت. کره همچنان در حسرت پیروزی در آزادی ماند.

 2)    صعود به جام جهانی: آیا برزیل، انگلستان، آلمان، ایتالیا، حتی ژاپن و کره جنوبی، به مانند ما به مسابقات مقدماتی جام جهانی نگاه می کنند؟ آیا نگاه و هدف ما از این مسابقات به نگاه و هدف تیم هایی مثل لبنان و قطر و عراق و سوریه شباهت بیشتری ندارد؟ چرا باید صعود به جام جهانی در بسیاری موارد برای ما یک رویا باشد؟

این سوال ها و هزاران سوال دیگر نشان دهنده پایین آمدن سطح توقع مان از فوتبال مان است. و این اصلا نشانه خوبی نیست. این حسی که در آغاز مسابقات به سراغ ما می آید که می گوید:"شاید به جام جهانی نرویم" نشان دهنده ضعف هایی است که باید درمان شوند. در روزگاری که بسیاری کشورها برای صعود به نیمه نهایی جام جهانی و حتی برای قهرمانی برنامه می ریزند؛ هدف ما، صعود به خود جام جهانی است. حتی خوش بین ترین فوتبال دوستان ایرانی هم صعود از مرحله گروهی را در جام جهانی متصور نمی شوند! کوچک بودن رویاها و پایین بودن سطح خواسته ها نشانه ضعف های دیرین است و بس.

 3)    لیگ ضعیف، ساختار ضعیف: تیم ملی قوی از یک لیگ قوی بیرون می آید. در روزهایی که سهم تیم های صدر جدولی در تیم ملی از آن پایینی ها کمتر است، در روزهایی که پول حرف اول را در میان بازیکنان و باشگاه ها می زند، در روزهایی که (شاید غیر از سپاهان) هیچ تیمی در ایران برنامه چند ساله ندارد، بودجه سالانه مشخص ندارد، ثبات ترکیبی ندارد، در روزگاری که تیم های پایه هنوز سیستم محلاتی و الله بختکی دارند، نباید انتظار داشت تیمی قوی روانه مسابقات ملی کنیم. ساختار فوتبال ما به مانند دیگر ساختارهای مدیرتی کشور ضعف های اساسی دارد. ضعفهایی که باید مورد تجزیه و تحلیل قرار بگیرند.

 4)    هلهله ی شادی زیر نظر نیروهای امنیتی: در لحظاتی از بازی رژه سربازان و گاردهای امنیتی دور زمین برای استقرار در ورزشگاه و حتی حضورشان در فاصله چند متری از تماشاگران (بخوانید در میان تماشاگران) به تصویر کشیده شد. نیروهایی که به کلاهخود و زره مجهز بودند و حضورشان نشان از خیلی ضعف ها داشت. چرا؟ آیا خوشحالی تماشاگران هم باید تحت نظر آقایان باشد؟ آیا تماشاگران ما آن قدر شعور و شخصیت نشان داده اند که نیازی به کنترل شان نباشد؟ آیا اگر می باختیم می توانستیم انتظار داشته باشیم صندلی های ورزشگاه و تماشاگران مان سالم بمانند؟ وقتی شعارهای سطح پایینی همچون "سوراخ سوراخش میکنه" در میادین ملی سر داده می شود می توان انتظار نبود نیروهای امنیتی را داشت؟ وقتی آن همه نیروی امنیتی در ورزشگاه حاضر می شود، در بسیاری جاهای دیگر هم حاضر می شوند، در این فضای امنیتی و ضدفرهنگی، آیا می توان انتظاری غیر از سردادن شعار "سوراخ سوراخش می کنه" از تماشاگران داشت؟ آیا با سرکوبی هیجانات و شادی و شور و انرژی جوانان در بسیاری موارد و مکان ها، انتظار رفتار سالم داشتن از تماشاگران ورزشگاه انتظار به جایی است؟

5)    اهمیت شکست: این بازی را بردیم. این برد با تمام شیرینی اش، اما زهرهایی دارد. باز هم در میان هیجان ناشی از این برد بسیاری ضعف ها و کاستی ها فراموش می شوند. بسیاری مدیران نالایق بر سر کار می مانند. فشار مردم و مطبوعات بر سازمان ها و مدیران نالایق ورزشی کشور کم می شود و فراموش می کنیم ضعف های بسیاری داریم. حالا برای این پیروزی موقت ده ها پدر پیدا می شود، اما اگر باخته بودیم شکست مان یتیم بود.