حرف هایی برای گفتن هست

msadeghi.blog.ir
بایگانی

نگاهی به کتاب "جای خالی سلوچ" از محمود دولت آبادی

جای خالی سلوچ

رمان "جای خالی سلوچ" نوشته محمود دولت آبادی،‌با این جملات آغاز می شود و پس از آن حدود 400 صفحه دیگر ادامه می یابد. اما خواننده در پایان داستان در می یابد که انگار تمامی داستان در این جملات آغازین نهفته بوده است. «مرگان که سر از بالین برداشت، سلوچ نبود" و دولت آبادی در جمله دوم خیلی چیزها را آشکار می کند: "بچه ها هنوز در خواب بودند: عباس،‌ابراو و هاجر". "مرگان که سر از بالین برداشت، سلوچ نبود. بچه ها هنوز در خواب بودند: عباس،‌ابراو و هاجر".

داستان مربوط است به دهه 50 خورشیدی.  به سال هایی که اصلاحات ارضی آرایش اجتماعی کشور را برهم زده است و نظم اقتصادی جدیدی در حال شکل گیری است. نظمی که قرار است سلوچ هیچ ندار را له کند و لکن او یک شب می رود،‌آن گونه که انگار برای همیشه رفته است. او می رود چون نمی توانسته بایستد. در نظم پیشین جایی برای او نبود. در نظم جدید نیز هم. جایی برای ماندن نیست. پایی برای ماندن ندارد دیگر. می رود،‌بی خبر.  اکنون داستان حول مرگان می چرخد. مرگان است و سه بچه. مرگان است و نگاه جامعه ای فقیر به زن بی سرپرست بی مرد. مرگان در زندگی روزمره روستای زمینج یک گوشه افتاده است، گویی کسی از آن ها سراغی نمی گیرد،‌لکن دولت آبادی او را شخصیت اصلی داستانش کرده،‌حالات و تفکرات او را در کشاکش اتفاقاتی که برای او و بچه هایش می افتد به دقت و با ظرافت توصیف کرده. از زخم زبان ها و حال او، از فقر و نداری و صورت به سیلی سرخ کردن های او، از دردهای او دقیق و گیرا می نویسد.

 بی شک مرگان شخصیت اصلی داستان و قهرمان شخصیت هاست لکن بدبخت است چرا که در جامعه ای که زن ها را به مردان می شناسند، ‌شویش بی خبر رفته و او مانده است و سه فرزند و نداری. حتی محمود دولت آبادی نیز عنوان کتاب را به اسم مرگان نزده است و نبودن سلوچ را مهم تر از بودن مرگان دانسته،‌ شاید از آن جهت که بر مردسالار بودن فضا بیش از پیش تاکید کند.

انقلاب سفید اجرا شده است و قرار است کشاورزی ایران از طریق یک پارچه سازی و ماشینی شدن کمی مدرن گردد و محصولات بیشتری عاید ملت گردد لکن کشور همچنان کهنه است و اصلاحات تازه یک اصلاح از بالا به پایین و اجباری است. و در لابه لای آن های و هوی تبلیغاتی که برای اصلاحات ارضی راه انداخته اند روح کهنه ملتی است در هم پیچیده و خرد،‌ منکوب شده در تاریخ،‌ فراموش شده‌ی خدا و فراموش کرده‌ی خدا. خدا نشناس اند این ها. هم از این جهت است که در روستای زمینج، جایی که داستان در آن اتفاق می افتد، ‌آن هم در سال های دهه 50،‌ اسمی از مسجد آورده نمی شود. و جز یک جا که کلاشی به گدایی بر بالای سر مرده ای قرآن می خواند در هیچ جا نشانی از نماز و قرآن دیده نمی شود. در چنین فضایی "اصلاحات" معنایی ندارد. شکست اصلاحات ارضی نزدیک است.

جای خالی سلوچ شاید نقد انقلاب سفید است از طریق گزارش سختی هایی که یک خانواده در یک روستای دورافتاده می بینند. داستان سختی هایی است که بخشی از جامعه در طرح تحول اقتصادی دوران می بیند.  از این جهت شبیه است به "خوشه های خشم" جان اشتاین بک. در آن جا هم اصلاحات اقتصادی بر پایه کشاورزی، خانواده ای امریکایی را مجبور به مهاجرت می کند و داستان آن کتاب نیز داستان سختی ها و تلخی هایی است که در مسیر مهاجرت برای شخصیت های کتاب پیش می آیند. خوشه های خشم برنده جایزه نوبل شده است و شهرت بیشتری از جای خالی سلوچ دارد. لکن برای خواننده ایرانی،‌ جای خالی سلوچ چیز دیگری است. در خوشه های خشم،‌ویسکی خوردن ها، رقصیدن ها، پشت کامیون زیر لحاف عشق بازی کردن ها، ‌مزرعه های بزرگ ذرت و کالیفرنیا و امریکا برای خواننده ایرانی غریبه است. شاید محور اصلی داستان "خوشه های خشم" یک موضوع جهانی باشد لکن پس زمینه داستان، ‌بستر داستان، غریبه است و ناآشنا. اما در این سو "مرگان" خودِ خواننده ایرانی است. خشمش،‌ مهربانی اش،‌ زندگانی اش،‌ حسش، لبخندش،‌ شوقش،‌ اندیشه اش،‌ همه،‌ خودِ خواننده است. مرگان خود ماییم انگار و نه فقط مرگان که تک تک شخصیت های کتاب و روابط بین آن ها برای خواننده ایرانی آشنا و دلچسب است.

داستان "جای خالی سلوچ" داستان فقر است و نداری. نه از آن فقرها که گاه بر انسان و خانواده اش حادث می شود، داستان فقری عمیق و ماندگار و کهنه. از میوه ها فقط خربوزه می دانند چیست و هندوانه و گهگاه گوجه. زردآلو را وصفش را نیز شنیده اند...

محمود دولت ابادیدر این میان فرهنگ عامه ایرانیان بسیار جذاب روایت شده است. رنج های مرگان. او شویی دارد که بی خبر رفته است و به همین دلیل مرگان اکنون در برزخی است که نمی داند زن است یا بیوه زن. و بدتر از آن ندار است و لذا مدام برایش سخت تر می شود روزگار. برای بچه هایش اتفاقاتی می افتد که اگر اندکی نان در سفره اش داشت این گونه نمی شد. نه هاجر را در بچه سالی شوی می داد، نه عباسش پشمال داستان می شد، نه ابراوش بر او خشم می گرفت و حرمت مادری می شکست. اما، مرگان باید بشکند. چه آن زمان که به او در کشاکش دعواها توهین می کنند،‌ چه آن هنگام که در قبال کار کردنش در خانه مردم مزد کارش را می دهند،‌ چه آن زمان که بر او دل می سوزانند و مهربانی می کنند و چه آن هنگام که دختر شوهر می دهد، ‌چه آن هنگام که در پستوی تاریک خانه ای تنبان از پایش به در می کنند،‌چه آن زمان که می خواهند آقا بالاسر او باشند و چه آن هنگام که قصد رفتن از زمینج می کند. مرگان مدام در حال شکستن است و لکن او سرسختانه مقاومت می کند. دولت آبادی اگرچه ترسیم گر فضای فقر است لکن مفهوم امید به هیچ عنوان از هیچ صفحه و هیچ صحنه ای از کتاب بیرون نمی رود. جای خالی سلوچ داستان امید است. مفهوم امید در توصیفی که مرگان از آمدن بهار و تابستان برای دخترش هاجر می کند یکی از بی نظیرترین امیدوارانه هاست.

 در جای خالی سلوچ توصیفات کتاب و جمله بندی ها،‌ فضاسازی ها و روایت اتفاقات بی نظیر و یگانه است و خواننده را مدام مترصد نگاه می دارد. کتاب همه اش در اوج است. هیچ جایی نیست که داستان کتاب فروبیفتد و خسته کننده بشود. جمله جمله کتاب دقیق است و جذاب. داستان همه اش در اوج است لکن داستان ماجراهایی دارد بلندتر از همه اتفاقات کتاب. داستان دعوای مرگان و سالار عبدالله بر سر مس ها،‌ ماجرای دعوای ابراو و عباس، داستان قماربازی عباس و قورت دادن سکه ها،‌ماجرای خواستگاری کردن هاجر از مرگان توسط علی گناو در قبرستان، ماجرای خشم ابراو بر مادر و داستان فرار میرزا حسن و ... اما بدون شک جذاب ترین بخش کتاب ماجرای شتر چرانی عباس است و دعوای او با لوک سیاه بهار مست و اتفاقاتی که پس از آن می افتد. قلم دولت آبادی نیازی به معرفی و تبلیغ ندارد. شاید اگر ایران نیز قوانین کپی رایت را پذیرفته بود،‌دل ما هم به بردن نوبل ادبی شاد می شد، لکن این روزها حتی به زوال کلنل هم نگاه تنگی هست. این کتاب را باید خواند. چند بار هم خواند. از آن جا که روح فرهنگ و جامعه ایرانی در گذر زمان چنان هنرمندانه در آن دمیده شده است که آدمی گویی تاریخ کشورش را می خواند. تاریخی فراتر از فلان روز و فلان شاه و بهمان دولتمرد و تصمیم فلان شخص و هوس فلان مقام بلند پایه. تاریخی دقیق از روزها و شب های همه مردمان یک سرزمین. تاریخ اصلاح امور است و داستان فقر است و داستان سختی ها و  داستان امید. جای خالی سلوچ بیش از همه داستان امید است.

حتی اگر بازی را 5 بر صفر هم می بردیم،‌ این را نمی شد به معنای برتر بودن کلیت فوتبال ما نسبت به آرژانتین دانست. تفاوت فوتبال ما و  فوتبال آرژانتین مشخص است. با این وجود تیم ملی ما، امشب در برزیل بسیار فراتر از انتظارها ظاهر شد و به جرات می توان گفت هوشمندانه تر بازی کرد و موقعیت های مسلم گل زنی بیشتری داشت.            

ضربه سر قوچان نژاد، ضربه سر دژاگه، خطایی که روی دژاگه در محوطه جریمه انجام شد و صحنه آهسته به وضوح نشان می داد پنالتی بود،‌ موقعیت تک به تک قوچان نژاد و چند هجوم دیگر ایرانیان در نیمه دوم به من تماشاگر یک حس خوب داد. این که تیم ما اعتماد به نفس دارد و می داند چه می خواهد. نباید از انصاف دور شویم. هیچ کس انتظار چنین بازی ای را از تیم ایران نداشت. حتی کلافگی بازیکنان آرژانتین و مربی و تماشاگران این تیم را می شد در اواسط نیمه دوم مشاهده کرد. با این وجود تفاوت فوتبال دو کشور در اولین دقیقه وقت اضافه خود را نشان داد. لئو مسی که در تمامی بازی عملا و علنا کاری نکرده بود پشت محوطه صاحب توپ شد و اتفاقی که دوست نداشتیم بیفتد افتاد. چند توپ را به دست آوردیم و گل نکردیم هیچ،‌بازی را در انتهای وقت تمام شده دانستیم و حال آه می کشیم و حسرت می خوریم.

حسرت خوردن کار درستی نیست. بازی در برابر تیم بزرگی همچون آرژانتین،‌ و خلاص شدن از دست تیم هایی مثل بحرین و قطر و سوریه و لبنان و عربستان،‌خود یک پیروزی است. به ویژه نمایش خوب بازیکنان مان، امشب،‌ در بلو هوریزنته ما را به تیمی که به کارلوس کیروش سپرده بودیم امیدوار کرد. آن چه در زمین شاهد آن بودیم نمایش هنر کیروش

حدود 6 سال از آشنایی من با بودجه بندی می گذرد. 6 سال پیش بود که برای اولین بار طرحی را از پیش تعریف کردیم و برای آن بودجه نوشتیم و مسیری که باید می رفتیم را از قبل مشخص کردیم و از قبل تصور ذهنی مان را از اتفاقاتی که انتظار داشتیم بیفتد روی کاغذ مکتوب کردیم. حدود یک سال این برنامه ریزی ها برای طرح های مختلف ما در کانون های فرهنگی دانشگاه ادامه داشت و الان حدود 5 سال از آن روزها می گذرد و ایده هایی که من از کانون ها با خودم آوردم بسیار تغییر و تعدیل و تکمیل شده است.

این روزها به ارتباط "برنامه ریزی و خانواده" فکر می کنم. چرا در خانواده های ما برنامه ریزی و استراتژی های بلند مدت تعریف نمی شود؟

به جای پاسخ به این سوال فضای ذهنی مورد نظرم را ترسیم می کنم.

خانواده تشکیل جلسه می دهد. و در یک فضای گفتگو با تعریفی که هر عضوی از خانواده از اهداف و علاقه مندی های زندگی اش ارائه می دهد، یک چارچوب اولیه ای برای ادامه مسیر تعریف می شود. این چارچوب باید تکمیل شود و تکامل آن فقط از طریق گفت و گوی متقابل تمامی اعضا اتفاق می افتد. تعیین اهداف با زمان بندی مشخص و تعیین منابع بالفعل و بالقوه ستون های اصلی چنین چارچوب جامعی هستند. و در نهایت ترسیم یک استراتژی بلند مدت چند ساله.

توجه کنیم قرار نیست فضای خانواده را بسیار رسمی و خشک کنیم و دیسیپلینی فراتر از روابط گرم خانوادگی بر این فضا حاکم کنیم. فقط قرار است یک استراتژی بلند مدت تعریف کنیم که خانواده بداند قرار است در چه زمانی به چه نقطه ای برسد. یک سند چشم انداز واقعی. بر اساس واقعیت های موجود.

می توان خانواده را یک جمع 2نفره زن و شوهری در نظر گرفت، می توان خانواده ای با فرزندان را تصور کرد و حتی می توان فرزندان ازدواج کرده و خانواده های جزئی تر را نیز شامل این صحبت دانست.

سپس جلسات سالیانه و ماهیانه و هفتگی خانواده و ریز بنیان ها. مدیریت مالی هم به طور حتم در این چارچوب مشخص می گنجد. یعنی باید گنجانده شود. حتی تعریف یک صندوق مالی با حساب و کتاب مشخص برای کمک به اعضا در زمان های لازم.

این گونه حس می کنم که تعریف استراتژی، چارچوب، سند چشم انداز و برقراری فضای گفتگوی ماهیانه و سالیانه بنیان خانواده را تقویت و به زیبایی های زندگی اضافه می کند. خانواده توانایی بیشتری برای حل مشکلات، برای پیشرفت، برای لذت بردن از زیبایی پیدا می کند. به علاوه دخیل بودن فرزندان از سنین پایین تا سنین جوانی، می تواند مدیران موفقی را در دامان خانواده پرورش دهد.

صحبت های زیادی درباره چنین ایده ای دارم. اما پیش از هرچیز مطالعه بیشتری باید انجام شود. من در چند جا خرده گفتگوهایی بین اعضای یک خانواده دیده ام اما نه به این صورتی که توصیف شد. از سر شوق چنین ایده ای را در فضای وبلاگم ثبت می کنم.

 

 

 

دولتی که به آن برای "تعامل با دنیا" و "توقف روند تخریب اقتصاد نحیف کشور" و " توقف بسته تر شدن فضای سیاسی اجتماعی کشور" رای داده بودیم امروز یک اشتباه بزرگ کرد. سبد کالایی خانواده!!

کافی است سری به خبرگزاری ها زد و انتقادات بی شماری که به نحوه تخصیص این سبد وارد است را مشاهده  کرد و درباره اش خواند. دقیقا مشخص نیست تیم اقتصادی دولت بر چه اساسی چنین تصمیمی گرفته است؟ چرا معیار را فیش حقوقی زیر 500 تومان قرار داده اند؟

آیا مطرح نکردن طرح سبد کالایی، بهتر از اجرای این گونه این طرح نبود؟ 
آیا مشخص کردن یارانه بگیران در سال آینده، با همین معیار و ملاک و با همین دقت قرار است انجام شود؟
در زمانی که دولت نیاز به حمایت مردم برای مقابله با افراطیون داخلی و خارجی است چنین اجرایی که کاملا مشخص است نقدهای بسیاری به آن وارد است چه منطقی دارد؟ چرا دولت با این کار به تضعیف خود دست زده است؟
میلیون ها کارگر و خانه به دوش و مستاجر و بیمه نشده که باید دولت روی آن ها تمرکز می کرد به طور کامل از این دایره بیرون اند. باز هم این حس بد را دارم که آن سرمایه دارانی که باید مالیات های سنگین بدهند و نمی دهند همان ها شامل سبد کالایی خانوار شده اند.
به سبب علاقه به آقای روحانی و دولتی که به آن رای داده ام می گویم: آقایان اشتباه بزرگی کردید. سریع تر اصلاح کنید امور را.
 

به بهانه دیدن برخی اتفاقات در خیابان و در باب زیر و رو شدن فرهنگ ما!!!
استاد سخن که رحمت خداوند بر او باد حکایت کند:     
روزی دختری از بزرگان عالم علم و ادب که از زیبایی بهره کافی داشتندی به بزم بزرگان قدم نهادندی لیک شلواری گشاد بر پا کرده، مساله مد از یاد برده بود. بر پایین مجلس نشستندی و هیچ کس بر او نظر نکرد و جمله افراد از حضرات و اکابر و اعاظم چشم به دختران ساپورت پوش داشتند. چون خاتون اوضاع به این گونه دید برخاستندی و مسیر رفته بازگشت. جمله البسه تعویض کردندی و ساپورتی از بهر مکاشفت اسرار الهی بر پا, دوباره عزم بزم کرد.         
صاحبخانه او را تکریم بسیار کرد، بر بالای مجلس نشاندی و به تعداد افراد حاضر در مهمانی ضربدر دو، چشم به او دوختندی!!      
مریدی از مریدان بسیار جسارت داشت، لیوانی اشربه حلال او را تعارف کرد. خاتون بگرفت و جمله بر ساپورت ریخت. حلقه مریدان دور او گرد آمدندی و اسرار الهی جویا شدندی.  
خاتون بزرگوار فرمود: من همان بانویی هستم که با آن لباس آمدم لیک آن رفتارها رفت و اکنون که با این ساپورت آمده ام دل برده ام ز شما...   


تن آدمی شریف است به جان آدمیت   
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت. 

سریال حریم سلطان چند شبکه ماهواره ای و سریال هایی با مفاهیم و مضامین خاص. بسیار پوچ و بدون هیچ محتوای غنی. اما مخاطبین بسیار. جوری که در روزهایی مجلس شورای اسلامی را هم درگیر خود کرد. هزینه زیادی روی دست دولت گذاشت تا برای از دسترس خارج کردن آن ها به پارازیت متوسل شود.

داستان سریال های لاتینی و ترکیه ای، حالا به غریبی دو سال و سه سال پیش نیست. الان مخاطبین بسیاری دارند و مسئولین هم که دیدند حریف نمی شوند بی سر و صدا کنار کشیدند و دیگر خمی به ابروی مبارکشان نیاوردند. سریال هایی با موضوعات و مفاهیم پوچ و بعضا اتفاقات فرهنگی کاملا متضاد و بیگانه با فرهنگ ما. پر از خیانت و روابط جنسی مخفیانه. مبلغ تجلمات و اشرافی گری در حد افراط. به ویژه استقبال از سریال های ترکیه ای،‌به سبب همسایه بودن ترکیه با ما و شناخت دوری که مردم ما از روزگار بی رونق نه چندان دور ترکیه داشتند و مقایسه حال و روز امروز ایران با تصویری که ترکیه برای ما ارسال می کند.

چرا این سریال های پر زرق و برق چنین مورد استقبال قرار می گیرد؟ آیا باز هم توسل به روش همیشگی که " ای کسانی که این برنامه ها را می بینید، شما صلاح خودتان را نمی دانید. به نصیحت های ما گوش فرا دهید و صدا و سیمای خودمان را تماشا کنید" راه حلی برای این مساله خواهد بود؟ همگی می دانیم پاسخ منفی است. آیا باید جمعیت مخاطبین این شبکه ها و سریال ها که کم هم نیستند را عده ای ناآگاه بدانیم؟ افرادی که خیر و صلاحشان را خودشان نمی دانند و باید به آن ها از بالا فرمان داد و دیکته کرد؟ بیندگان این برنامه ها از طیف متنوعی تشکیل می شوند و نمی توان با بیان چنین دیدگاه های ناصحانه ای چنین استقبال بزرگی را توجیه کرد.

چه خلائی در کشور،‌در خانواده ها و در رسانه ها و صدا و سیمای ما وجود داشته که جمعیت زیادی را به سمت چنین سریال هایی سوق داده است؟

(باز نشر دوباره- انتشار نخست در تاریخ 88/9/28 با نام کوروش)نگاره ای خیالی از کوروش هخامنشیبه مناسبت ۲۹ اکتبر(۷ آبان) که به قولی روز بزرگداشت کوروش کبیر است از طرف کانون آریا بروشوری توی دانشگاه (صنعتی اصفهان) پخش کردیم. اگرچه با دردسر فراوان اما نهایتا ۷۰۰ نسخه از آن را توی سلف دانشگاه توانستیم توزیع کنیم. استقبال خوبی شد.

این متن دقیقا همان متن بروشور کوروش است که روی وبلاگم می گذارم:

منم «کـورش»، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابِـل، شاه سومر و اَکـد، شاه چهار گوشه جهان.

 

کورش کبیر، کورش بزرگ یا کورش دوم، بنیانگذار امپراتوری هخامنشی و از بزرگترین شاهان جهان باستان به شمار می آید. او فرزند "کمبوجیه اول" شاه انشان و "ماندانا" دختر "آستیاگ" شاه ماد بود و نسبش از طریق کمبوجیه اول فرزند "کورش اول" فرزند "چیش پیش" به "هخامنش" بزرگ طایفه‌ی پاسارگادیان می رسید. هخامنش نخستین کسی از پارس ها بود که از ضعف دولت عیلام بهره جست و حکومت انشان را به دست گرفت.

کورش پس از اینکه به عنوان جانشین پدر به حکومت انشان رسید، از نارضایتی دربار و مردم ماد استفاده کرد و علیه آستیاگ پدر بزرگ خود و شاه ماد شورید و او را شکست داد. او پس از به هم پیچیدن طومار حکومت مادها به عنوان نخستین حکومت ایرانی، شاهنشاهی بزرگی تأسیس نمود که به زودی بیشتر سرزمین‌های شناخته شده آن زمان را مطیع خود کرد. وی شاهنشاهی خود را بر پایه حکومت پیشین هخامنشیان بر انشان، "شاهنشاهی هخامنشی" نامید.

هخامنشیان دو سده (از ۵۵۹پ.م تا ۳۵۹پ.م) بر بخش های بزرگی از سرزمین‌های آباد آن دوران از دریای مدیترانه و شمال آفریقا تا دره رود سند و مناطق شرقی‌تر حکمرانی کردند و تأثیر زیادی بر فرهنگ و تمدن ایرانی گذاشتند. حس غالب این است که برای ایرانیان و ایران دوستان، هخامنشیان امروزه از محبوب‌ترین بخش‌های تاریخ به شمار می‌آید. و تخت‌جمشید کهنه نگین تاریخ این سرزمین نیز که روزگاری پایتخت تشریفاتی هخامنشیان محسوب می شد، امروزه اگرچه خالی از شکوه باستانی خویش است اما همچنان به تمامی آثار تاریخی در همه‌ی دوره های بعدی تاریخ ایران فخر می‌فروشد.

به مناسبت ۲۹ اکتبر ( ۷ آبان ) که چند سالی است به عنوان روز بزرگداشت کورش کبیر مطرح شده است۱، تلاشی در جهت معرفی شخصیت کورش به عنوان نماینده فرهنگ ایرانی صورت گرفته که در دو بخش، یک بخش اصلی "منشور کورش" و بخش دیگر "کورش یا ذوالقرنین" در ادامه آمده است.

نظریه میدان میانگین روشی برای آنالیز سیستم های فیزیکی بس ذره ای است. حل دقیق یک سیستم بس ذره ای با ذرات برهم کنش کننده در حالت کلی بسیاردشوار است؛ زیرا ذرات این سیستم به هم همبسته اند و حرکت تک تک ذرات به موقعیت دیگر ذرات وابسته است. درست مانند سیستمی از بارهای الکتریکی که با نیروی کولنی بر یکدیگر برهم کنش دارند.

به رغم این پیچیدگی ها، تعدادی مدل سازی فیزیکی وجود دارد که تمامی همبستگی ها را شامل نمی شود. یکی از این مدل سازی ها "نظریه میدان میانگین" است که همبستگی موجود در مساله را به صورت میانگین در نظر می گیرد؛ بدین معنی که اثر دیگر ذرات به صورت یک چگالی میانگین یا میدان میانگین وارد مساله می شود. این امر مساله را به یک مساله تک ذره موثر کاهش می دهد که برخلاف مساله اصلی، قابل حل است. در این تقریب که " نظریه میدان میانگین" نامیده می شود میانگین یک عملگر با مقدار اصلی آن تفاوت ناچیزی دارد. یعنی سیستمی که مورد بررسی قرار می‌گیرد یا افت و خیز ندارد یا افت و خیزهای آن ناچیز است.

این مطالب ترجمه ای است از مقدمه فصل 4 کتاب زیر:

Henrik Bruus and Karsten Flensberg. Introduction to Many-body quantum theory in condensed matter physicsUniversity of Copenhagen

توضیح روابط ریاضی در فایل پی دی اف نظریه میدان میانگین- همین حالا با یک کلیک دانلود کنید

این فایل نوشته کوتاهی است درباره هامیلتونی مدل هابارد، و نمایش جملات برهم کنشی و جنبشی در فضای تکانه که از فایل Elementary Introduction to the Hubbard Model در سایت زیر ترجمه شده است:

http://quest.ucdavis.edu/documentation.html

دانلود فایل معرفی مدل هابارد 

 

این فایل ترجمه ای است از صفحات 82 تا 94 کتاب زیر

Carsten Timm.Theory of Superconductivity. Technische Universitat Dresden

که در آن به قطری سازی هامیلتونی ابررسانایی ، توضیح گاف انرژی ابررساناها و رفتار الکترون گون یا حفره گون شبه ذرات در اطراف سطح فرمی با استفاده از مدل هابارد می پردازد. در متن اصلی کتاب توضیحات کاملی درباره گرمای ویژه، دمای بحرانی، و میدان مغناطیسی بحرانی ابررسانا  در مدل هابارد آورده شده است.

دانلود فایل ابررسانایی در مدل هابارد