حرف هایی برای گفتن هست

msadeghi.blog.ir
بایگانی

نه، دیگر این سر را یارای ماندن نبود. نظاره کردن این همه در این قلمروها و هیچ در قلمروِ ما، این ناخوشایندیِ تلخ مزه‌ی کهنه‌ای که ما را فرا گرفته بود و ارثیه مان بود انگار و همه را وسوسه‌ی انکار. این را من برنمی تابیدم و گویی تنهایی باید می رفتم. همه ایستاده اما چاق و این تفکر بود که همه چیز را الگوهای کهنه پابرجاست. همه چیز را نگه داشتن و سنت را ساختن و قلب را تبه کردن نه در کار من بود و نه به کار من می آمد. همه الگوها تو گویی تکراری و کهنه و کیلوگرم ها و کیلومترها پارچه تنیده به دورشان و نتایج کارها همه به وسعشان. این ها همه بود و  این همه هیچ نبود.

بر پیروزی شان، بر آن پیروزی های اندک و خرده و کوچکشان فاتحان بود که پایکوبی می کردند و بزم ها بود و روزیِ شان همه از پیروزی شان بود و وقت شکست، ما را به تنهایی می شد دید وسط گودی که همه ناظرند و خزیده به جایگاهی، خموش چون مرده در آرامگاهی. پیروزی را صدها پدر بود و شکست را هیچ. وقت شکست ما می شدیم مادری که قرار است نه ماه دیگر نوزادی نامشروع بزاید. این جا بود که حقوقی نبود و همه حدود و محدوده و حد و تحدید و تهدید. حرفی اگر زده می شد سر سقط این بچه‌ی نامشروع فرهنگی بود که اگر اشتباهی رستم در می آمد، همه‌ی مردان نامرد را شناسنامه بود که در دست ایستاده در صف ثبت احوال که "احوال بچه‌ی ما را چون است؟"

اگه من رئیس جمهور ایران بودم یه شبکه تلویزیونی میزدم و یکی از روسای جمهوری چند دوره پیشو میگفتم بره صب تا شب حرف بزنه تو اون شبکه تا سیر بشه.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم برا افتتاح مهدکودک و سوپرماکت محله‌ی رفیق فابریکم نمیرفتم.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم خانممو بانوی اول ایران صدا می کردم.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم ایستادن در صف رو جرم اعلام میکردم.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم زنمو همه جا همرام می بردم.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم میگفتم شما که قراره تو دانشگاه تهران نماز جمعه بخونید چرا مصلی ساختید؟

اگه من رئیس جمهور ایران بودم میگفتم شما که قراره تو مصلی نمایشگاه برگزار کنید محل دائمی نمایشگاه های بین المللی تهران به چه دردتون می خوره؟

اگه من رئیس جمهور ایران بودم تلفن رو بر میداشتم و به تلفنچی می گفتم:الو... رئیس جمهور امریکا لطفا.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم با کراوات رفت و اومد میکردم.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم صورتمو هر روز اصلاح میکردم.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم یه آژانس گردشگری میزدم.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم میگفتم ریاست دانشگاهو بذارید خود دانشجوها انتخاب کنن.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم زنگ میزدم شیمون پرز و میگفتم آخه مرتیکه چیکار این فلسطینیا داری؟

اگه من رئیس جمهور ایران بودم زنگ میزدم سد حسن نصرالله میگفتم دیگه پول نداریم براتون بفرستیم.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم میگفتم روزنامه ها و خبرگزاریا هرچی میخوان بنویسن.دولت من با یه خبر سقوط نمیکنه.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم بخش واقعی سازی قیمت ها از طرح هدفمندسازی یارانه ها رو از ایران خودرو شروع میکردم.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم یه کاری میکردم همه به ایرانی بودنشون افتخار کنن.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم یه کاری میکردم مصداق واقعی جذب حداکثری و دفع حداقلی.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم ظرف چند سال بساط بازار سنتی رو برمیچیدم.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم میگفتم ابی و داریوش برگردن و تو تهران کنسرت بذارن.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم بابام شب خواستگاری به بابای دختر میگفت: شغل پسرم رئیس جمهوریه.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم یه طرح میدادم مخابرات که اسمسای خط منو ارزونتر حساب کنن.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم میگفتم کارمندا و دانشجوها تو یه سلف و از یه غذا بخورن.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم زنگ میزدم فدراسیون فوتبال آسیا میگفتم: آقا یعنی چی مسابقات غرب و شرق آسیا؟!!خب غرب آسیا که غیر از ما باقیه عربن!!

اگه من رئیس جمهور ایران بودم ورودی دانشگاهها رو کم میکردم، بودجشونو زیاد.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم میگفتم خانما هر جور دوست دارید لباس بپوشید.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم کل سالو تعطیل میکردم ببینم مردم این کشور از تعطیلی سیر میشن یا نه؟

اگه من رئیس جمهور ایران بودم هر روز تو یه شهری!!!! نذری میدادم ببینم کی از رو میرن.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم از گواردیولا میپرسیدم: پپ لباساتو از کجا میخری؟

اگه من رئیس جمهور ایران بودم در پاسخ به روش مجوز دادن به نشریات، فیلمای سینمایی و ... میگفتم: برو بابا  پی کارت. مگه اینجور چیزا مجوز میخوان؟

اگه من رئیس جمهور ایران بودم میگفتم پایین ترین نمره برا درس کوانتوم 1 رشته فیزیک 10 باید باشه.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم برا مراسم مذهبی مالیات می بستم.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم ماشینایی که پشت چراغ قرمز رو خط عابر پیاده می ایستادن رو جریمه میکردم.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم با وزرای کابینه دیزی میخوردم و آهنگ گنج قارونو براشون میخوندم.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم میگفتم اردوی غیر مختلط در دانشگاها ممنوع.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم می گفتم دبستانا جدا ولی راهنمایی و دبیرستانا مختلط باشه.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم میگفتم برا ازدواج نیازی نیست کسی بیاد صیغه بخونه. اونم به عربی!! همون ثبت رسمی کافیه.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم در هفته دو نوبت لوبیا تن میخوردم. دو تا تن ماهی و یه کنسرو لوبیا برا سه نفر. من و خانمم و بچم.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم میگفتم همه زندانیای سیاسی رو آزاد کنن.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم به محسن نامجو میگفتم: محسن برگرد ایران بخون. چیه آخه این آلبوم جدیدت؟!!!

اگه من رئیس جمهور ایران بودم به اونایی که چاپلوسیمو میکردن میگفتم: خاک بر سرتون. یعنی خاک بر سرتون.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم میگفتم: هرکس ادبو رعایت نکنه جرش میدم.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم تعطیلات نوروز رو کم میکردم.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم وقتی دو روز کشور تعطیل بود و جاده چالوس ترافیک میشد، به ارتش میگفتم: جاده چالوسو بمبارون کن.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم به روضه خون و مداح و خلاصه بعضیا اصلا برا بعضی کارا حقوق نمیدادم.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم رو خونواده های با 3تا بچه بیشتر مالیات می بستم.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم دروغ نمی گفتم.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم در پاسخ به افرادی که میگفتن برا مدیریت جهان چه برنامه ای داری؟ میگفتم: برو بابا. ما خودمونم هزارتا مشکل داریم.

اگه من رئیس جمهور ایران بودم در پاسخ به افرادی که می گفتن: در اختلافات داخلی فصل الخطاب کیه؟ میگفتم: هان؟؟؟؟

حالا که رئیس جمهور ایران نیستم ولی اگه بودم...

شما اگه رئیس جمهور ایران بودی چه می کردی؟

 

گاهی وقتا دل و دماغ هیچی رو ندارم. صبح زود که از خواب پا میشم میبینم ساعت پنجه. آرزو می کنم دنیا تا یه ساعت دیگه تموم و آخرالزمان بشه. چون اصلا حال ساعت 7 بیدار شدن و رفتن سر کار و زندگی رو ندارم.

این نوشته تحقیق درس عمومی دانشگاهه که برای یکی از دوستانم نوشتم. البته یک روز بعد از موعدش آماده شد و طفلک نتونست نمره اش رو بگیره. به دلیل محدودیت زمان کمی نامرتب و گسسته به نظر می رسه. چندجاشم به طور کامل نقل از کتابای "ما چگونه ما شدیم" نوشته‌ی صادق زیبا کلام و "چرا عقب مانده ایم؟" تالیف علی محمد ایزدیه. به طور حتم دیر یا زود نوشته رو تکمیل می کنم و یه متن پخته تر می نویسم. الان در حال مطالعات بیشترم. یا حق...

گفتاری کوتاه در باب عقب ماندگی ایرانیان

 

 پیشگفتار:

مدت زمان کوتاهی است(کوتاه در سنجش با تاریخ دراز مدت ایران زمین) که تحقیقات و پژوهش هایی پیرامون  فرهنگ و آداب سرزمینی که "ایران" خوانده می شود انجام می گیرد. پژوهش هایی که بعضا ذکر و بیان مساله اند و پژوهش های دیگری که افزون بر بیان مساله راهکارهایی را نیز ارائه داه اند. مجموعه کتاب های "ما چگونه ما شدیم" نوشته‌ی صادق زیبا کلام، "جامعه شناسی نخبه کشی" به قلم ‌علی رضاقلی، " چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟" اثر کاظم علمداری، "جامعه شناسی خودمانی" از حسن نراقی، "چرا عقب مانده ایم؟" تالیف علی محمد ایزدی و مجموعه کتاب هایی با عنوان عام و کلی "تاملاتی درباره‌ی ایران" و با عناوین خاصی چون "دیباچه ای بر انحطاط فکری ایرانیان" و "مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی" و مجموعه گفتارها، مقالات، بررسی ها، پژوهش ها و تحقیقات دیگر که هر یک در نوع خود تلاشی جهت نقد و آسیب شناسی فرهنگ ایران بوده اند.

از مجموعه‌ی ‌این کتب و رسائل و پژوهش ها و عناوین و سرفصلهای مطالب آنها شاید چنین برداشت شود که آسیب شناسی فرهنگ ایران برای نخستین بار در مقام مقایسه و سنجش و در تعارض با غرب مورد بحث قرار گرفته است. یعنی مشکلات جامعه‌ی ایرانی در تماس با جامعه‌ی غرب معنا یافته و کشف عقب ماندگی ایران مشروط به تماس دو مجموعه‌ی ایران و غرب بوده است.  به دیگر سخن آیا ذهن جامعه‌ی ایرانی برای نخستین بار با سنجش و مقایسه‌ی ایران و غرب در مقام کاشف این عقب ماندگی برآمد؟

این  پرسشی است که سر آغاز بحث ما خواهد بود.

سوالی پیش آمده بود و همه ساکت. و اگرچه همه بدان می اندیشیدند، لیک کسی زبان نمی گشود و سخنی نمی گفت و همه چیز عادی می بود و در ذات غیر عادی. در هر نگاه تحلیلی داشت مساله و تحلیل ما اما ناقص نبود. با مساله بزرگ شده بودیم و بوی نفت می دادیم و این سوخت فسیلی سازنده ی وجودمان بود و شاید به همین سبب "فسیل" خطابمان می کردند.

 و ما البته آغوشمان باز نبود و برای چیز جدیدی پذیرا و مقبول نبودیم.

همه چیز در حال دگرگونی بود جز ما که دگرگون موجودی بودیم. ناتوانی ما را فلک فریاد می کشید و انگار تخدیری جاری... که ما از چه سبب ... و به کدامین گناه و جبر... اینجا آفریده شده ایم و این زمان آفریده شده ایم و سبب چیست که به ما کلافی داده اند که سرش را سالها پیش گره زده اند به منحوس ترین ایده ی عالم که جاری نیست هیچ چیز مگر همه ی امور عالم که می گویند سررشته اش را گرگ خورده است.جز این که توبه ی گرگ مرگ است؟...

و  به کدامین غلط تاریخ، تاریخ قرعه ی غلطش را به نام ما زده است؟ به کدامین اتهامِ ما در ازل، برایمان تا ابد این چنین مجازاتی را بریده اند؟ آیا جور غلط پدرمان را روزی که حتی نطفه هم نبودیم ...نوشته اند گویی آن را در تقدیر ما... و این تقدیر را تغییری نیست گویی که هر روز از سر تکرار...کهنه ی گرد و غبار گرفته ای است این رنگ و هیچ نشانی نبود از تغییر این تقدیر و همه چیز لیک به یک باره به هم ریخت و...همه چیز فقط به هم ریخت.

میلاد صادقی- تیرماه 89

"وضعیت صنفی" و "وضعیت فرهنگی" دانشگاه دو مطلب مهمی است که گستره ای به اندازه ی همه ی دانشجویان دارند. به همین دلیل همواره در بحثهای شفاهی (تریبون ها، جلسات گپ و ...) و بحث های مکتوب(نشریات و بیانیه ها) به این دو مساله بسیار پرداخته شده، بسیاری پیگیری ها به وسیله‌ی فعالین فرهنگی و صنفی انجام گرفته و بسیاری خواسته ها مطرح شده است، اما همچنان شاهد هستیم که اکثریت دانشجویان از وضعیت موجود رضایت چندانی ندارند. اصولاً نمی‌توان دانشجویی را که در خوابگاه سیگاری شده، دانشجویی که اوج فعالیت های فوق برنامه‌اش دیدن فیلم های زیر نویس خارجی است، دانشجویی که به صرف همراهی با دانشجویی از جنس مخالف مورد بازخواست انتظامات قرار گرفته، دانشجویی که به جهت انتقادی به کمیته انضباطی دانشگاه احضار شده و ... را دانشجویی راضی قلمداد کنیم.

دوش در حلقه ی ما قصه ی گیسوی تو بود/تا دل شب سخن از سلسه ی موی تو بود

دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت/باز مشتاق کمانخانه ی ابروی تو بود.

نقشِ بی رنگی گزاردن نه آن رسمِ معهود ما بود. همه چیز را چشم نمی توانست اندازه بگیرد که آن همه بود و آن چشم هیچ نبود و هیچ در چشم نمی گنجید و مخیله را هیچ توان نبود این درک را که همه قلب است و گوش و این بینی است و پایی برای گذر از هر چیزی. به واقع گذر از هر چیزی مگر آنکه چیزی نگذارد تو بروی. به مانند یک درختی که دارکوب نوکش می زند و سوراخ می شود قایق را دارکوب می تواند سوراخ کند. این درخت اگر قایق شود سوراخ است و این همه رویداد همه یک رشته بود و همه یک سر داشت و آن سر نه در دست من بود.

آن سر را چه کسی در دست گرفته بود؟ که پنهان بود؟ و قلب من وقت سختی هیچ نشانی جز ظلم نمی دید؟ همه آشفتگی و نادانی بود یا همه بی عدالتی و بی قضاوتی؟ این همه سخن را رسم ایجاز نبود که آن همه بود و هیچ نبود.

 این عذابی که می آید و گلویم را می گیرد، کاش می فهمیدم واقعی است؟ یا نه، حس تلقینی بی پایه ای است که یک نویسنده ای نوشته و من را جزوی از فیلم نامه محسوب کرده، برایم نقشی روی سن تدارک دیده و من تنها تا پایان نقشم در آن دیالوگ های نفرت انگیز روی یک صندلی، نزدیک تکنولوژی باید بنشینم. حتی برای من یک فنجان قهوه هم تدارک ندیده و نقش من بی آن که کارگردانش را ببینم، بازی می شود. نمی دانم چرا، اما حس می کنم انگار یک شوالیه می باید تا کل سن را شجاعانه بپیماید بلکه کارگردان را راضی کند تئاتر شهر را قطع نکند. حیات بازیگر به این تئاتر بسته است و چون تئاتر تمام می شود او هم تمام خواهد شد. فرجام این تئاتر چه خواهد شد؟ آیا شوالیه ای سِن را در می نوردد؟ یا کارگردان به رسم تقدیر، یک فنجان قهوه‌ی تلخ میهمان می کند سالن خالی را. شاید انتهایش سِروِ یک فنجان تنهایی باشد.

 

میلاد صادقی- فروردین 89

 

امروز به حساب بانکی اش حقوقش را ریختند. اندیشه اش را هم به همان حساب بانکی می ریزند. او می رود از حسابش پول را بر می دارد و خرج می کند و اندیشه را بر می دارد و می اندیشد. او آدم آزاد اندیشی است.