حرف هایی برای گفتن هست

msadeghi.blog.ir
بایگانی

طبیبی در دارالشفایی مطبی داشت. شیخی بیامد با حالی نه چندان نیک. طبیب فرمود این ترکیبی که بر نسخه ات مینویسم بساز و بر درد ضماد بگذار. شیخ پاسخ همی بداد که ضماد نتوانم که با پوست من نسازد. طبیب فرمود پس فلان عصاره را شربتی کن و نیوش کن. شیخ پاسخ همی بداد که شربت نسازد با مزاجم. طبیب نسخی دیگر بنوشت که فلان برگ خشک شده را دم کن و این دمنوش بخور تا حالت به شود. شیخ پاسخ همی داد نتوانم دمنوش خوردن که مزاجم نسازد با دمنوش نیز هم. طبیب دستی به ریش خویش کشید و نفسی چاق کرد و نسخی دیگر نگاشت. فرمود حمام کن و چنین حرکاتی که گویم انجام ده تا بهبودی حاصل شود. شیخ باز هم عذری دیگر آورد و هر آنچه طبیب میگفت شیخ را عذری در پی آن بود.
طبیب فرمود پس بیا و مرا بنما که من هر چه گویمت حاصلی ندارد.
شیخ پاسخ همی بداد که شنیده بودم از مردمان که شما طبیب حاذقی هستید. از قضا آمده بودم که هر چه طبیب می فرماید به گوش جان بسپارم و انجام دهم.
پس طبیب را به بیست و هفت روش گوناگون محبت بسیار عرضه داشت!
آری. داستان این است که ما را هزار کار نیک است و هزار حرف نیک و مراقبتی از زبان که نشاید مرد خدا هرگز سخنی ناروا گوید و بهانه به دست مردمان دهد.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی