حرف هایی برای گفتن هست

msadeghi.blog.ir
بایگانی

۲۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کوتاهانه» ثبت شده است

چون به کارگاه شدم،دیدم موری دانه ای بکشید و نتوانست تحمل بار.پس دگران را بانگ زد به یاری،آمدند و دانه ببردند از برای زمستان.

چون "واقعه" بدید، از سر "خرد" "رای دیروزش" متغیر گشت.

دل مشغول شد به کلام جدید، لکن مرد خدا دل قوی دارد و نهراسد. به والله، همراه خردمند نعمت است.

دوستی چون زر،بلا چون آتش است/زر خالص، در دل آتش خوش است

 

بیرون گود بنشستند و فرمان دادند: لنگش کن!!
ایشان بزدلان تاریخ اند. معرکه پیش روی ما را نه هر کسی شایسته ورود. ایشان را بزم بهتر باشد تا رزمی در گود بزرگ.

سربازان دل قوی کنند به دل سردار. سردار دل قوی دارد به عزم راسخ الهی...

مرد خدا در زندان فرعون به لطف خداوند شک کرد. مرد خدا بود و لکن یک لحظه غفلت کرد و هفت سال در زندان بماند. چرا که از زندان تنگ و تاریک فرعون آدمی زنده بیرون آید لکن از زندان غرور و دل نا مطمئن هرگز. در زندان فرعون بماند و در زندان تن نماند. او مرد خدا بود. مباد به زندان تن گرفتار شدن مرد را، مباد به سیاهچال غرور وارد شدن. او تو را بیازماید و رها نکند.

برخی ها جنگ طلبند، چون فقط در جنگ است که هویت می یابند. ایشان مردان همیشه خراب کار تاریخ اند. مباد اوضاع به دست ایشان حواله کردن. 
برخی ها راحت طلبند، چون نه هر مرد را هنر رزم. ایشان هم مردان همیشه خراب کار تاریخ اند. مباد ایشان را بی حساب ارج نهادن.
مرد خدا از جنگ نترسد، لکن به وقت جنگ هم برای صلح و آرامش گام بردارد، چه رسد به وقت صلح. مرد خدا هویتش در جنگ نیست، در صلح است که شکوفا شود. لکن در صلح هم مردانه برای غلبه بر مشکلات می جنگد. اراده مرد خدا بر تداوم صلح است با رعایت عدالت. مباد سکوت و انفعال در مقابل بی انصافان تاریخ.

گویند عارفی میهمانانی بداشت جمله عارف و این بزرگواران چون بیامدند میزبان را به تعداد ایشان طعام نبود. ناچار چراغ ها خموش کردند که بخورند بی اضطراب نگاه دیگران. صدای قاشق و چنگال بر بشقاب ها بیامد. گویی لشکری بر سر اطعام. چون چراغ ها بر افروختند طعام تمام و کمال بر سر سفره بود و ایشان همه مردان خدا بودند و الله اعلم از تدبیر امور که به دست مردان خدا باشد... 

شیخ از سفر ممالک تراز اول دنیا بازگشتندی و اهل طریقت همه به دیدار وی شتافتندی و جویای احوال وی شدندی و احوال سفر پرسیدندی.

مریدی گفت: یا شیخ چرا آنان به پیش رفتند و ما بماندیم؟

فرمود: شکست تجربه است و تجربه باارزش. در آن دیاران شکست خورده را باری رسانند تا پیروز گردد و کبیر، لکن در این دیار جمله شکست خوردگان بر مسند امور نشینند و دست به گریبان موفق ها گیرند بهر شکستی دیگر. 

چون به گفتگو نشستیم و شنیدن ندانست، فرمود: مع الوصف، الأسف و الأسف. 

با همه این توصیفات، تاسف برای توست.

حکمت آن که آن چه باید برداشت میکردیم از مزرعه گفتار او بر بداشتیم و باقی همه به سیاهه بی حاصلحان ناارزش سپردیم. الله اعلم از تدبیر امور که چگونه باشد...

فرمود: و من برای نخستین شب قصد خوابی خوش کردم، دل آسودم و انگار امان است و امان، لکن همچنان پای من می لرزد از این بی امانی که پیش آمد.

آری، انگار مرد را نیاسوده خیال، هماره مرد جنگی را حاضر به نبرد...

مرد را نشاید سخن گفتن به وقت سکوت و نباید سکوت به وقت سخن گفتن. الله اعلم از تدبیر امور که به دست مردان خدا باشد. مرد خدا هر سخن نگوید و هر سخن نشنود...