حرف هایی برای گفتن هست

msadeghi.blog.ir
بایگانی

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سال نو» ثبت شده است

تقریبا همه افرادی که برنامه های زندگی روزمره شان را با برنامه های من هماهنگ می کنند، بی برنامه اند و از این بی برنامگی عذاب می کشند. مسلما بخشی از این روند به خودشان و روحیه شان باز میگردد. اما بخشی هم به گردن من است و من "بی انضباط" برنامه همه را بهم می ریزم. و برنامه های خودم را هم.
من هم مسلما از بی برنامگی دیگران تاثیر میگیرم و تلاشم برای از دست ندادن سفارش های کارگاه و جمع آوری مشتری های بیشتر،آن هم در این زمانه ی آشفته با هزینه های بالا و نداشتن پشتوانه مالی، تقریبا تمام زمانم رادر کارگاه هستم و کمتر می شود زمان برنامه ریزی شده و منسجمی را در بیرون از کارگاه برای خودم در نظر بگیرم. این مطلب خانواده ام را آزار می دهد و خودم را هم.
این بی انضباطی از قدیم در من وجود داشت و تقریبا هیچ آموزش مشخصی در دوران تحصیل از دبستان تا دانشگاه در این زمینه به ما داده نشد. آشفتگی اصلی زمانی رخ داد که من به اجبار دو سال از عمرم را در پادگان های نظامی دوره خدم نظام وظیفه اجباری را گذراندم. در جوی کاملا آشفته و بی انضباط و بی برنامه. و آن جا بود که این بی برنامگی برای من عادی شد و عادی تر شد و عادی تر از همیشه شد و این روند عادی سازی بی برنامگی و پوچ بودن ادامه پیدا کرد . سال 95 و بعدش سال 96 آرام آرام مطالعه ام کم شد و تقریبا همه زمان سال 96 را مشغول به کار بودم. تلاشم برای خودم قابل تقدیر است و من از تلاش هایم راضیم. اما یک نقص بزرگی را که در سال 95 داشتم، و آن مطالعه کم بود، و من نتوانستم در سال 96 جبران کنم و ادامه دادم آن نقص را و این نقص به همراه عادت به بی برنامگی و بی انضباطی، یک مشکل بزرگی را امروز در پیش پای من گذاشته است. گم شدن در هیاهوی روزمره های بالادست.
ما از بالا خیلی فشار متحمل می شویم. داستان نظام سیاسی اقتصادی فاسد و شدیدا انحصاری ما، داستان معروف و آشکاری است. به ویژه با وجود شبکه های قوی اطلاع رسانی که در دنیا وجود دارد این مساله آشکارتر از همیشه است. این ها را برای این می گویم که بگویم بخشی از این بی برنامگی در ذات این زمانه است. با این آشفتگی های مداوم  و روزانه و با این نظام سیاسی مملو از افراد ناوارد، آشکار است که نمی توان برنامه ریزی درستی داشت. تکلیف نامشخص است. و این امر نه فقط برای من بلکه برای همه افرادی که در دایره جغرافیای زمانی و مکانی مشابه با من زندگی می کنند اتفاق می افتد. 

من در سال 96 به آن چه می خواستم و هدف گذاری من بود رسیدم. و این یک امر مطلوب و خوشحال کننده است. اگرچه از بالا رفتن قیمت دلار بسیار ناخرسند و ناراضی و حتی عصبانی هستم. این را یک الزام می دانم که در سال جدید به مساله انضباط بیشتر توجه کنم. یعنی گمان من بر این است که نتیجه دادن یا نتیجه ندادن تلاش های من و همچنین تلاش های افرادی که با من پیوند برنامه ای دارند، مشروط است به رعایت انضباط و زمان بندی و برنامه و یک دیسیپلین آشکار.
سال 97 را سال "تمرین انضباط" نامگذاری می کنم. اگرچه قصد بر این بود که سال تثبیت اراده باشد، اما از آن جهت که قوی ترین اراده ها هم بدون انضباط هیچ است و تمرین انضباط خود نیازمند قوی ترین اراده هاست، سال 97 را سال تمرین انضباط نامگذاری می کنم.

به 

سال 95 که همه اش کار بود و تلاش ممتد و پیوسته و یک روحیه رستم وار با پشتکار بی نظیری برای من و بابک، دارد جای خودش را در این گردش ایام به سال 96 می دهد. سال یکنواختی بود و من آن را سال " تعامل، تکامل و تداوم" نام گذاشته بودم و تمام تلاشم بر کارگاه بود. همه اش کار بود و خسته کننده بود. شروع سال با روزهای پایانی دوره خدمت نظام وظیفه اجباری همراه بود. بعدش همه اش درگیری های کارگاه بود. با چنگ و دندان برای کارگاه نبرد کردیم. ما را آزار دادند. پایین های کارگاه بسیار زیاد بود و ما مدام و خستگی ناپذیر برای بالا آوردن کارگاه تلاش کردیم. به نظرم ما در زمینه تداوم مسیر کارگاه موفق بودیم، با مشتری های بیشتری تعامل کردیم و به تکمیل روند کارگاه کمک کردیم. اما در مسیر فرهنگی "تداوم و تعامل و تکاملی" نداشتم. مهمترین حسرت سال 95 مطالعه کم بود. فرصت کمی برای مطالعه بود. کمتر از ده کتاب خواندم. اما در همین کتاب ها هم چند مفهوم عمیق بود. یکی در کتاب "پنجاه و سه نفر" درباره گذر عمر نوشته بود و درباره مسیر تکامل بشر خوب نوشته بود. آدمی با گذر عمر هم به تکامل و هم به پایان نزدیک تر می شود. تکامل و پایان هر دو پایاپای هم پیش می روند و این است که زندگی را جذاب کرده است. دیگری در کتاب "شوکران اصلاح" بود که درباره جایگاه تفکر و تعقل در اسلام بسیار نکته ظریفی را اشاره کرده بود. مگر می شود در دین اسلام و در قرآن تا این حد به تعقل و تدبر و تفکر و اندیشیدن سفارش شده باشد، بعد نشر این فکرها و نتایج ممنوع باشد؟نتیجه فکر کردن، بیان نتایج آن تفکر است و از این جهت این نکته ظریف و دقیق که در کتاب شوکران اصلاح به آن اشاره شده بود جزو برترین ایده ها در سال 95 بود.

سال 95 با همه سختی های فیزیکی که داشت در حال اتمام است. مصمم تر از همیشه علاقه مندم دانسته هایم را بیشتر کنم و از همه دانسته هام بیشترین استفاده کنم. امسال سال "گذر از پنج" است. این پنج سال اخیر متفاوت از سال های قبل بوده اند و مصمم هستم که امسال متفاوت تر باشد. انگار این پنج سال یک مسیر پیوسته بوده اند. آری امسال سال گذر از پنج است. برای خودم و برای خانواده و برای دوستان آرزوهای خوب دارم. امسال سال خروس است. بر همگان باد امید صبحگاهان و خروس خوان ایام، بر همگان باد وفای به عهد که مرد را از وفای به عهد شناسند و لاغیر. بر ما باد ظرفیت های وجودی دنیای جدید، ان شالله.

 

نوروز 9 5

همه روزهای این سالی که گذشت، همه شنبه ها و همه یک شنبه ها، همه پنج شنبه ها و همه جمعه ها، بهار و تابستان و پاییز و زمستان، در سرماها و گرماهایش، چه آن موقع که کولر باید روشن می بود تا آدمی خوابش ببرد و چه آن روزهای سرد که آدم کز میکند کنجی در کنار بخاری، همه روزهای این سال 94 که گذشت و ورق خورد، من سرباز بودم. یک سرباز که به اجبار آمد و ماند و گذراند و این سالی که باید می گذشت را سپری کرد.

سربازی کار سختی نیست. یک پوچی خاصی در دلش دارد و اگر پوچ به زندگی نگاه کنی راحت می گذرد پادگان. لکن سخت می شود و بد هم عذابت می دهد اگر بخوابی نپذیری مساله سربازی را و برای من، که اکنون در روزهای پایانی سربازی هستم و همچنان نتوانستم از نظر ذهنی بپذیرم این مساله را، یک عذاب دائمی و مکرر، روزمره های مرا تشکیل داد و سال 94 همه و همه با این عذاب ناهنجار تلخ، با این روزمره سنگین سیاه و کدر گذشت. من تسلیم نشدم، لکن هزینه زیادی دادم و اگرچه چندین بار نیت کردم از سربازی و پادگان و دوره نظام وظیفه اجباری چیزی نگویم به اطرافیان، لکن در این نبرد بین پوچی و اصالت زندگی، بین آن چیزها که بلد بودم و آن چیزها که اینها میخواستند یادم بدهند و من نمیخواستم بپذیرم و یادشان بگیرم، در این جنگ روزمره، گاهی نیاز می شد آن چه درونم می گذرد را کمی بروز بدم. باید سبک می شدم. چرا که سنگینی آن اتفاقات اگر می ماند، شور و حرارت و هیجان من می رفت و برای همیشه می رفت. من باید به نوعی این روزمره را می شکستم تا سال 94 تمام می شد. و من در میان این هیاهوی تلخ گذراندم سال را و در این مسیر تنها نبودم و این که آدم تنها نباشد چقدر زیباست. خانواده بود و  دوستان هم بودند و مخاطب خاص هم بود و به شکرانه همین اطرافیان بود که توانستم مسیری که در ابتدای سال 94 تعیین کرده بودم  بپیمایم.

نامگذاری سال 95 کمی سخت است. شروع سال برای من قرین شده است با پایان سربازی اجباری. علاقه ای به فکر کردن به این دوره اجبار و اکراه ندارم. بیشتر دوست دارم کارهای ناتمام سال های قبلم را امسال کامل کنم و مسیری که علیرغم همه سختی ها و تلخی ها شروع کرده ام و تا اینجا آمدم ادامه دهم. خیلی علاقه دارم که زودتر به جمع یاران بازگردم. دوستانی که هر کدام به فراخور شرایطشان به من محبت کردند و محبت این بزرگواران هرگز از یاد نخواهد رفت. او، سهمی خاص در این میان دارد، هم او که از تکامل بریا من درسها گفت. آری، باید امسال را سال "تعامل، تکامل و تداوم" نامید. سالی که هم با دوستان تعاملی سازنده خواهیم داشت و هم در کنار یاران به تکامل همت کنیم و هم مسیر امن و صواب گذشته را ادامه دهیم. ان شاالله...

 

نوروز 1394برای ما که عادت کرده ایم به نوروز و عادت کرده ایم به پرسیدن سوال، هر سال هنگام تحویل سال نو این سوال پیش می آید که این نوروز چه دارد که چنین غلغله می اندازد در دل و جان ما. نوروز است و آیین است و و دیرین رسمی است کهن، به ارث رسیده است به ما. جذابیت خاصی ندارد برای من دیگر، اما باز هم سال که تحویل می شود غلغله است در دل من، شور است و امید، هیجان است و انگار دیگر غمی نیست و انگار غم ها رفع شدنی اند...

نوروز رسمی است به جا مانده از روزگاران کهن، آیین های مختلفی داشته و به طور حتم تا به امروز فراز و نشیب های تاریخی بسیاری بر آن اثر گذاشته و تغییرات بسیاری کرده است، اما چون نامش هنوز با شور و هیجان همراه است، معتقدم مغز و هسته اصلی آن همچنان باقی مانده است. به نظرم درون مایه اصلی نوروز بر اساس مفهوم بهار است. این بهار است که آدم را به وجد می آورد و مجنون می کند انگار. سرمست می شود آدم از آمدن اسمش و از بویش و از حسش. اکنون که بهار است جوری هستیم که دیروز نبودیم. بهار درون مایه اصلی نوروز است. آری زمستان می رود و این چنین فصل بهار می آید. و پایان این قصه سرد همچنان سبز خواهد بود...

زمین سبز در فصل بهار غذای آدم ها را تولید می کند و برکت می بخشد به زندگی آدم ها. از همین جهت از دیرباز نوروز برای انسان موضوعی خاص بوده است. نوروز است و تولید. زمین مادر انسان هاست انگار. مادر زندگی. انسان را می پرورد در دل خویش. مانند نوزادی که در شکم مادر رشد می کند. زمین یک مادر است و بهار این مادر را بارور می کند. به نظرم آنچه به مرور زمان نوروز را اهمیت بخشیده، همین مفهوم تولید است. برای انسان های اجتماعی نخستین، تولید مهم بوده است. زن مهم بوده، زمین مهم بوده، کشاورزی و برکت مهم بوده، سمنو و سبزه و سیر و سیب و سرکه و سماق که همه از زمین اند مهم بوده اند

واقعاً نوروز بهانه ای برای بوسیدن نیست. نمی شود به بهانه ی نوروز کسی را بوسید. بوسه، بی دلیل و همین طور یک دفعه ای خوش است و من همیشه پدرم را می بوسم و مادرم را همچنین.

کمتر از دو ساعت دیگر سال نو هم تحویل می شود و ما طبق یک عادت قدیمی که از بزرگان‌مان یاد گرفته‌ایم می رویم به استقبال یک نوع مراسم خاصی که البته بزرگترها به ما یاد داده اند که این مراسم را "جشن ملی" بنامیم. سفره ی هفت سین را انداخته اند و همه چیز حاضر است. همان رسم و رسوم قدیمی می گوید امشب باید پلو شوید باقالی و ماهی خورد. مامان توی آشپزخانه پای اجاق گاز دستش بند است و غرق در احساس تزریق مزه ای به این ماهی بی جان است که نمونه‌ی کوچکترش البته جاندار، در تنگ بلوری شکم گنده ی ما توی سفره‌ی هفت سین این سمت و آن سمت تاب می خورد، مثل یک زندانی که ارض زندان را عرض میگیرد تا زمان را سپری کند.

قرار بود ماهی نخریم. این جور می دیدیم که بودن ماهی در تنگ یک جور نماد اسارت است. آدم را یاد محیط بسته می اندازد. یاد سانسور و تعطیلی مطبوعات. یعنی با قبولِ بودن ماهی در سفره، ما سانسور را پذیرفته بودیم. اما وقتی ماهی خریدند، آمدیم و نمادگذاری کردیم و گفتیم ماهی نماد زندانی سیاسی است. آن تنگ بلور هم مثل زندان است؛ بلوری است و سست. روزی می شکند.

آن روزی که یک زندانی آزاد می شود را می توان جشن گرفت اما الان هیچ بهانه ای نیست که بخواهیم توی خانه جشنی بگیریم. من هر چه فکر می کنم نمی توانم بفهمم یک جشن ملی یعنی چه. مشروط به این که پدر می گوید و اصغر آقا و عزت خانم و همسایه ی کوچه بغلی، نمی شود پذیرفت که نوروز یک جشن ملی است.

اصلاً یادم به چارشنبه سوری دانشگاه نبود. بعد از بیانیه ی چند روز قبل بسیج و شورای مسجد و جامعه اسلامی و انجمن اسلامی کارکنان دانشگاه که به بهانه های مختلفی از ریاست دانشگاه خواسته بودند جلوی اجرای مراسم چارشنبه سوری را در دانشگاه بگیرد امروز یک بیانیه هم بال دیگر جریان حاکم بر دانشگاه یعنی هیئت رئیسه‌ی دانشگاه داد تا در مسابقه ی صدور بیانیه که این روزها در کشور راه افتاده است عقب نماند و همان طور که انتظار می رفت بیانیه ی بال نخست را تکمیل و تهدید به برخورد کرده بود.

با این وجود با توجه به روندی که من این روزها در بین دانشجوها دیده بودم گمان من بر این بود که مراسم برگزار خواهد شد. اما جریان به این سادگی ها که من فکر می کردم نبود و جسته گریخته می شنیدم که امشب دانشگاه قصد دارد از فضای ایجاد شده استفاده کند و خواسته‌ی دیرینش را که همانا حذف مراسم چارشنبه سوری است عملی کند. به واقع هم فرصت خوبی بود و خود من هم به شخصه اگر در این طیف و جریان بودم چنین فرصتی را از دست نمی دادم.

"حکومت نظامی". یعنی همین یک عبارت دو کلمه ای برای توصیف شرایط امشب کافی است. پیرامون میدان اصلی دانشگاه، همه جا، یعنی هرجا که نگاه می کردیم مأمور انتظامات ایستاده بود. کنار خودپرداز بانک، دم بازارچه، دم نقلیه، کلاً از بالای میدان که بانک باشد تا پایین میدان و تا پشت سلف و حتی در داخل سلف هم نیروی انتظامات بود که می شد دید.

پاترول های انتظامات گشت می زدند و می چرخیدند. سه تا ماشین را من در یک لحظه توی

سده جشن ملی ایرانی که به صورت نمادین جدال تاریکی و روشنی است، صد روز پس از پایان تابستان و شروع فصل سرما برگزار می شده است. این جشن به صورت نمادین مقدمه ای برای آمدن بهار به شمار می آمده است.به همین سبب هم آن را "طلایه ی نوروز و نوبهار" نامیده اند. سال گذشته(۸۷) به مناسبت این جشن، توی دانشگاه ویژه نامه ای پخش کردیم. متن آن را امسال می گذارم توی وبلاگم....