حرف هایی برای گفتن هست

msadeghi.blog.ir
بایگانی

۴ مطلب در فروردين ۱۳۸۹ ثبت شده است

با ثبت دفترخانه ای مشکلی نداشتم اما این سوال برایم پیش آمد که توی این خطبه ی عقد چه بود که بعد از آن می شود کارهایی را کرد که قبلش مجاز نبود. یعنی برای خیلی از کارها همیشه باید منتظر خطبه ی آن آقای عاقدی بود که حیاتش در گرو این رسومات است؟! سخت است این چنین انتظاری که اجازه ی رسیدن به او را یک عاقد باید صادر کند. تازه آن خطبه باید به زبان عربی باشد و به فصاحت عرب به زبان آید! این چنین عشقی، به درد توی سند ازدواج می خورد که خط خطی کنی گوشه گوشه ی سند را. وگرنه به قول داش مشتی های قدیم:"امضا باید تو قلب آدم باشه، وگرنه این که یه تیکه کاغذ پارس."

کلی بحث است پیرامون این مراسم ها، اما می ماند برای بعد.

 

 شنبه ۱۴/۱/۸۹

ایستاده بود، خیره خیره، در حالیکه پفکی با طعم شور می خورد، کنار پیاده رو، یک کوله پشتی روی دوشش. ویترین لوکس مغازه روبرویی چشمش را گرفته بود و این چشم ها که ازش گرفته بودند هیچ ولش نمی کرد.

قیمت ها لوکس تر از ویترین و پسر فروشنده با یک لیوان قهوه که وقت خروج ریختش روی لباس او و پفکش که افتاد زیر پا. شوری اش له شد و هیچ نمک نداشت زندگی که بخواهد قدمی برایش بردارد. ناچار راهش را ادامه داد. در حالیکه صدای تلق تلق سنگفرش سست زیر پایش از نااستواری شرایط می گفت. تنهایی باید می رفت. چشمی دیگر منتظرش نبود.

 

میلاد صادقی- نوروز89

 

واقعاً نوروز بهانه ای برای بوسیدن نیست. نمی شود به بهانه ی نوروز کسی را بوسید. بوسه، بی دلیل و همین طور یک دفعه ای خوش است و من همیشه پدرم را می بوسم و مادرم را همچنین.

کمتر از دو ساعت دیگر سال نو هم تحویل می شود و ما طبق یک عادت قدیمی که از بزرگان‌مان یاد گرفته‌ایم می رویم به استقبال یک نوع مراسم خاصی که البته بزرگترها به ما یاد داده اند که این مراسم را "جشن ملی" بنامیم. سفره ی هفت سین را انداخته اند و همه چیز حاضر است. همان رسم و رسوم قدیمی می گوید امشب باید پلو شوید باقالی و ماهی خورد. مامان توی آشپزخانه پای اجاق گاز دستش بند است و غرق در احساس تزریق مزه ای به این ماهی بی جان است که نمونه‌ی کوچکترش البته جاندار، در تنگ بلوری شکم گنده ی ما توی سفره‌ی هفت سین این سمت و آن سمت تاب می خورد، مثل یک زندانی که ارض زندان را عرض میگیرد تا زمان را سپری کند.

قرار بود ماهی نخریم. این جور می دیدیم که بودن ماهی در تنگ یک جور نماد اسارت است. آدم را یاد محیط بسته می اندازد. یاد سانسور و تعطیلی مطبوعات. یعنی با قبولِ بودن ماهی در سفره، ما سانسور را پذیرفته بودیم. اما وقتی ماهی خریدند، آمدیم و نمادگذاری کردیم و گفتیم ماهی نماد زندانی سیاسی است. آن تنگ بلور هم مثل زندان است؛ بلوری است و سست. روزی می شکند.

آن روزی که یک زندانی آزاد می شود را می توان جشن گرفت اما الان هیچ بهانه ای نیست که بخواهیم توی خانه جشنی بگیریم. من هر چه فکر می کنم نمی توانم بفهمم یک جشن ملی یعنی چه. مشروط به این که پدر می گوید و اصغر آقا و عزت خانم و همسایه ی کوچه بغلی، نمی شود پذیرفت که نوروز یک جشن ملی است.

اصلاً یادم به چارشنبه سوری دانشگاه نبود. بعد از بیانیه ی چند روز قبل بسیج و شورای مسجد و جامعه اسلامی و انجمن اسلامی کارکنان دانشگاه که به بهانه های مختلفی از ریاست دانشگاه خواسته بودند جلوی اجرای مراسم چارشنبه سوری را در دانشگاه بگیرد امروز یک بیانیه هم بال دیگر جریان حاکم بر دانشگاه یعنی هیئت رئیسه‌ی دانشگاه داد تا در مسابقه ی صدور بیانیه که این روزها در کشور راه افتاده است عقب نماند و همان طور که انتظار می رفت بیانیه ی بال نخست را تکمیل و تهدید به برخورد کرده بود.

با این وجود با توجه به روندی که من این روزها در بین دانشجوها دیده بودم گمان من بر این بود که مراسم برگزار خواهد شد. اما جریان به این سادگی ها که من فکر می کردم نبود و جسته گریخته می شنیدم که امشب دانشگاه قصد دارد از فضای ایجاد شده استفاده کند و خواسته‌ی دیرینش را که همانا حذف مراسم چارشنبه سوری است عملی کند. به واقع هم فرصت خوبی بود و خود من هم به شخصه اگر در این طیف و جریان بودم چنین فرصتی را از دست نمی دادم.

"حکومت نظامی". یعنی همین یک عبارت دو کلمه ای برای توصیف شرایط امشب کافی است. پیرامون میدان اصلی دانشگاه، همه جا، یعنی هرجا که نگاه می کردیم مأمور انتظامات ایستاده بود. کنار خودپرداز بانک، دم بازارچه، دم نقلیه، کلاً از بالای میدان که بانک باشد تا پایین میدان و تا پشت سلف و حتی در داخل سلف هم نیروی انتظامات بود که می شد دید.

پاترول های انتظامات گشت می زدند و می چرخیدند. سه تا ماشین را من در یک لحظه توی