حرف هایی برای گفتن هست

msadeghi.blog.ir
بایگانی

۱ مطلب در اسفند ۱۳۸۹ ثبت شده است

برای وحید، صادق و کیوان

امروز آسمان جای من بارید. یک شرایط خاصی هست که مجال وصفش نیست. این شرایط نمی گذارند من بگریم. امروز هم شکل همیشه بود. شرایط نگذاشتند.

 اما آسمان جای من گریست. او از ما، از من و دوستانم غمگین تر بود.غم و بغض تلخی بود. بغضمان گرفته و سکوت و قطار حوادث، تلخ بود و شیرین، آه هم را می‌شنیدیم و سنگین تر از جدایی را انگار نمی توانستیم بپنداریم. مایی که با هم روزها و روزها دنیا را به امید فهمیدن، رصد می کردیم،آن دم، هیچِ دنیا تخممان هم نبود. انگار همه‌ی حرف ها را در این پنج سال زده بودیم. انتهای دنیای کلمات. سکوت. سنگین تر از سختی هایی که در این بهترین دوران زندگی مان کشیدیم. سنگین. چون دست کلمات کوتاه بود از آن چه ما می کشیدیم.

نمی دانم. شاید صد سال دیگر برای آن نوع حس دلتنگی هم کسی کلمه ای ساخت. برای دلتنگیِ خلقِ خنده های بی دلیل. شاید احمقانه ترین خنده های تاریخ.برای...

من می دانم فردا برای یک "تریا"، برای یک "سوله"،برای یک "اردو"،  برای یک "سلام اول کلاس"، برای آن "دوست داشتنی ترین فحش تاریخ"، برای آن "گور پدر درس، بگذار بخوابیم" برای یک "تالار" دلم می گیرد. من می دانم برای دانشکده ام دلم می گیرد. می دانم فردا چسب چوب که ببینم، رنگ، یونولیت، کاتر که ببینم، عین احمق‌ها می‌خندم.

آن شبی که کیوان رفت هم همینطور بودم، اما امشب همینطوری ترم!! آن شب دوتای دیگرشان بودند. امشب اما فرق می کند. امشب شب شروع دوره‌ی "عادت به وداع" است. امشب یعنی لیسانس دارد تمام می شود. یعنی چهار سال، پنج سال با هم بودیم. امشب یعنی همین بغضی که الان دارم. یعنی همین چشمهای سرخ امشبم. یعنی همین دلِ تنگم. این دلِ تنگ هم یعنی جریان داریم. با هر سختی، با هر درد مشترک. با هر دغدغه‌ی مشترک، با همه بدبختی مان، این دلتنگی، این حسِ غمِ شیرین، این احساس نوستالژیک که امشب دست داده، یعنی جریان داشتیم، یعنی جریان داریم. یعنی سهمی داشته ایم و آن سهممان را خواسته ایم. یعنی حقی داشته ایم، یک حق ذاتی، از ازل تا ابد. یعنی حق زندگی داشته ایم و داریم. تا "داشتیم" آمده ایم. بقیه "داریم" است...