حرف هایی برای گفتن هست

msadeghi.blog.ir
بایگانی

۴ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

مریدی شیخ را پرسش کرد: چگونه باشد فراوانی اضمحلال اخلاق؟

شیخ ما که رحمت خداوند بر او باد پاسخ بداد: فساد را قاصدی است و قاصد فساد حاکم فاسد است.

هرگز گمان مبر که در این فساد پر شرر/ سهمی نداری و کناری نشسته ای

چون بر فساد نظاره کردی و سکوت/ اخلاق خویش را به ریش بدان ببسته ای

پس شد آن چه سنت الهی و تقدیر محتوم تاریخ بود. الله اعلم از تدبیر امور که به دست مردان خدا باشد...

شیخ از سفر ممالک تراز اول دنیا بازگشتندی و اهل طریقت همه به دیدار وی شتافتندی و جویای احوال وی شدندی و احوال سفر پرسیدندی.

مریدی گفت: یا شیخ چرا آنان به پیش رفتند و ما بماندیم؟

فرمود: شکست تجربه است و تجربه باارزش. در آن دیاران شکست خورده را باری رسانند تا پیروز گردد و کبیر، لکن در این دیار جمله شکست خوردگان بر مسند امور نشینند و دست به گریبان موفق ها گیرند بهر شکستی دیگر. 

جامعه پر اصطکاک. این اصطلاح خوب و جالبی است برای توصیف جامعه ای که در آن زندگی می کنیم. ما یک نوع زیست پر اصطکاک داریم. روزمره هایی لبریز از اصطکاک. یکی حل نشده، دیگری آغاز می شود. خراشی در پی خراشی دیگر بر پیکر روزمره های ما که عمر ما را تشکیل می دهند و ما مدام در حال ساییده شدن هستیم به یک سری مسائل سطح پایین و مسخره. این آدم را عذاب می دهد. این اصطکاک ها را نباید با مشکلات سطح بالا اشتباه گرفت. مشکلات هم سطح بندی دارند. بعضی از مشکلات مثل تز دکترا می مانند. سخت اند. سخت ترین ها در نوع خود. اما جذاب اند و آدمی در نبرد برای حل این گونه مسائل لذت می برد و احساس خوب دارد. اما اصطکاک های روزمره ما سطح پایین اند. این مساله مرا عذاب می دهد که این موانع نباید باشند اما هستند و من در مسیر خودم بیشتر از این که به فکر چگونگی پیشرفت بیشتر باشم، بیشتر به این اصطکاک ها مشغولم. مشغولم می کنند. آن ها که کارشان ایجاد اصطکاک است مرا و دیگران را مشغول می کنند. 

 

آیا مدرن بودن به معنای غربی بودن است؟ نسبت مدرنیته و جهان غیر غربی چیست؟ جایگاه ما در دنیای مدرن کجاست؟ آیا مدرنیته سرنوشت محتوم تاریخ بشر است؟

این ها همه سوالاتی است که با مطالعه کتاب "مدرنیته ایرانی" به ذهن خواننده ایرانی خطور می کند. کتابی خالق پرسش و مفهوم و از این جهت ارزشمند. کتابی پر بازخورد از علی میرسپاسی ، رئیس مرکز مطالعات ایران شناسی دانشگاه نیویورک(1)، که در اصل به زبان انگلیسی و برای مخاطبین انگلیسی و غربی نوشته شده، و جلال توکلیان آن را به فارسی بازگردانده است. کتاب در محافل علمی دانشگاهی مورد توجه بوده و در برخی مراکز دانشگاهی به عنوان مرجع درسی انتخاب شده است.  خود نویسنده در مقدمه ای که بر برگردان فارسی نوشته است بیان میدارد: این کتاب در درجه اول برای مخاطبین در غرب نوشته شده است... نگرشی انتقادی به برخی از پیش فرض های غربیان درباره فرهنگ و ارزش های شرقی و اسلامی..." و بعدتر اشاره می کند که اگر برای مخاطبین ایرانی نگاشته شده بود به برخی مسائل بیشتر می پرداخت و به برخی جنبه های تاریخی فرهنگی ورود پیدا میکرد. مخاطب ایرانی دقیقا از همین عدم ورود به جزییات در برخی موضوعات رنج می برد و در خلال خواندن کتاب، جزییات دقیقتری را از کتاب طالب است، لکن این جزییات موجود نیستند و کتاب در برخی بخش ها فقط تیتروار از جنبه های تاریخی جذاب برای مخاطب ایرانی گذر می کند.به نظرم تذکر به جا و به موقع نویسنده در مقدمه کتاب و اعلام هدفش از نگاشتن کتاب،  راه را برای ایراد بر کتاب می بندد. 

کتاب ادامه رساله دکترای میرسپاسی است و از این جهت برای من جذابیت داشت که تقابل بین سنت و مدرنیته را به بحث می گذارد و تلاش میکند مفهوم مدرنیته را بازتعریف کند. مدت ها بود که در تحلیل خودم از دنیای مدرن دچار رکود شده بودم. جایگاه ما در دنیای مدرن کجاست؟ این سوالی بود که ذهن مرا درگیر خودش کرده بود و از آن جا که فرصت مطالعه اندک بود، فکرها تکراری بودند و مفهوم نوینی در مسیر حل این پرسش پدیدار نمی گشت. "مدرنیته ایرانی" از همین جهت با ارزش است. کتاب خالق سوالات جدید است. سوالاتی که مخاطب درگیر با مفهوم مدرنیته را به دنیای جدیدی وارد میکند.

"آن چه امروز سنت پنداشته می شود چه بسا روزی به عنوان بدعت به سختی مورد قبول واقع می شد. نه سنت و نه مدرنیته به خودی خود سبب سعادتمندی  بشر نمی شوند. آن چه مهم است رابطه ای است که ما با سنت های فرهنگی و ارزش های دنیای مدرن برقرار می کنیم." (2)

نویسنده در فصل اول به بیان تقابل سنت و مدرنیته می پردازد. (باز هم باید تاکید کنم که مخاطبین نویسنده غربی ها هستند) نویسنده برخی از نقدهای غرب به جهان غیر غربی را باطل می داند و به "غرب محور بودن تعریف مدرنیته در دنیای غرب" ایراد می گیرد. میرسپاسی به درستی سوالات به جایی را مطرح می کند. آیا مدرنیته یک مفهوم تماما غربی است؟ یا یک مفهوم جهان شمول است و در فرهنگ های مختلف امکان وقوع دارد؟ آیا راه رسیدن به دنیای مدرن همان مسیری است که غرب پیموده است؟ آیا این تصور که جهان سوم به نوعی مراحلی را که در گذشته جهان غرب پیموده، خواهد پیمود، تصور درستی است؟ آیا جهان سوم همان گذشته غرب است؟ این مساله به این معناست که راه توسعه از همان مسیری می گذرد  که غرب رفته است.

او پرسشی اساسی را مطرح می سازد: آیا پدیده "مدرنیته ناگزیر بر مبنای تجربه اخلاقی و فرهنگی اروپا شکل گرفته است و از این رو از درک سایر فرهنگ ها جز به عنوان یک غیر زیر دست ناتوان است؟" او اشاره می کند اگر چنین گزاره ای درست باشد "مدرنیته یک ایدئولوژی اقتدارگرا" است. و تلاش می کند به غرب بقبولاند باب گفتگو با شرق را درباره دنیای جدید باز گذارد. " اگر خشونت از جایی آغاز می شود که گفتگو قبلا از آنجا رخت بربسته، پس گفتمان مدرنیته در بنیادی ترین احکام خود موجد خشونت است. چرا که قبل از آن که گفتگویی آغاز شود باب آن را مسدود کرده است."

سوالات بی شمارند: آیا غربی بودن نشانه مدرن بودن است و غیر غربی بودن نشانه سنتی بودن؟ تعریف دقیق سنت چیست و چه چیزی آن را دست کم از نظر لغوی در تضاد و تقابل با مدرنیته قرار می دهد؟  

نویسنده بال و پر دادن به تقابل مدرنیته و سنت را در برهه ای از تاریخ در راستای اهداف استعماری غرب می بیند: "مدرنیته از همان ابتدای تعریف،  برای توصیف خود، به مثابه پدیده ای معقول، جهان شمول و روشنگر به حضور یک غیر نیز داشت... یک غیر شرقی منفعل، سنتی و غیر عقلانی در برابر دنیای مدرن غرب گذاشته می شود. در عمق گفتمان مدرنیته و در مواجهه با فرهنگ های غیر غربی، خصومتی یافت می شود که واجد دو کارکرد است. یکی این که مانع مشارکت معنادار این فرهنگ ها در ساختن جهان مدرن می شود و دیگر این که آن ها را در جایگاهی قرار می دهد که هم برای رفع و رجوع کارهایشان و هم برای متمدن شدن، خود را به شدت به غرب محتاج حس کنند. این تلقی عمومی از جهان غیر غرب به ایزاری سودمند برای ایدئولوژی های استعماری تبدیل می شود..."

و در جای دیگر اشاره می کند :" در ابتدای جنگ جهانی اول 85 درصد دنیا در سیطره غرب بود. ادوارد سعیدف تیموتی میچل و تیری هنچ و ... نشان داده اند که گفتمان شرق شناسی چگونه در شکل دادن به یک چارچوب تجویزی برای رفتار استعمارگرانه غرب نقش ایفا کرد."

نویسنده در حال بیان پرسش ها و خلق مفاهیم جالبی است. او قطعا از مشکلات جهان اسلام آگاه است (اگرچه در زمان نگارش کتاب مسائل چند سال اخیر را ندیده است). او به خوبی می داند جهان اسلام نگاهی شدیدا خودبرتر بین دارد، با این حال از غرب می خواهد که رفتارش را و تعریفش را از مدرنیته اصلاح کند. به نظر او بیان غرب محور مدرنیته اجازه مشارکت ملل دیگر را در دنیای جدید نمی دهد و این غیر غربی که غرب در تقابل با خود طراحی می کند نهایتا به ضرر مدرنیته تمام می شود. این مسائل تا حدی درست است اما قطعا بررسی و بیان مشکلات جهان شرقی نیز باید در این بازتعریف از دنیای مدرن لحاظ گردد. سوال دیگر این جاست که مشارکت جهان غیر غربی و به ویژه خاورمیانه و جهان اسلام به چه قیمتی خواهد بود؟ آیا می توان بسیاری از جنبه های دموکراتیک را که در غرب تجلی یافته، فدای این مشارکت ساخت؟ نویسنده تا انتهای کتاب این پرسش را بی پاسخ می گذارد. اما در صفحات پایانی کتاب نگرانی خود را از "درست درک نشدن ایده خود توسط مخاطبین اش" ابراز میکند و می گوید به چالش کشیدن بیان غرب محور مدرنیزاسیون مرزها و چارچوب های مشخصی دارد. او آزادی بیان، دوری از خشونت، حقوق بشر، قانون مداری، آزادی های دموکراتیک و فردی و ... را مواردی می شمرد که نباید به بهانه های مختلف مورد تعرض قرار بگیرند.

نویسنده جنبش های بازگشت به اصل را در جوامع غیر غربی، پاسخی به بیان غرب محور مدرنیزاسیون می داند و در فصلی از کتاب تجربه آلمان را بازگو می کند و در بخشی به بیان آرا و افکار جلال آل احمد و علی شریعتی می پردازد. یکی از بخش هایی که برای مخاطب ایرانی جذاب است همین بخش کتاب است. با این حال کتاب خالی از جزییات مهم برای یک ایرانی است. نویسنده از تاثیرگذاری گفتمان بازگشت به اصل بر پدیده انقلاب اسلامی سال 57 سخن می گوید. مطالب برای مخاطب ایرانی جذاب است اما آن چه باید به تفصیل بیان شود ، نیست و همین خواننده را آزار می دهد. نویسنده نباید انتظار داشته باشد که گزاره ای که او تلاش دارد در این بخش بیان کند به راحتی مورد پذیرش قرار بگیرد: "هنگامی که ایدئولوژی انقلاب ایران را به دقت بررسی می کنیم متوجه می شویم که این ایدئولوژی بیش از آن که بازتابی از برخوردی سخت میان مدرنیته و سنت باشد، تلاشی است برای تحقق مدرنیته، از طریق مطابقت آن با تجربه های ملی، تفرهنگی و تاریخی. " او به صراحت می گوید: "من به خیزش اسلام سیاسی در ایران به مثابه تلاشی جدید برای مطابقت با مدرنیته نگاه می کنم." این گزاره او محل بحث های بسیاری است. بحث هایی که او لزومی ندیده است برای مخاطب غربی بیان دارد و تنها با بحث کوتاهی درباره سه فرایند کودتای 28 مرداد، اتفاقات دهه 40 و 50، و تحول در روحانیت شیعه و ایجاد یک آلترناتیو جدی در غیاب آلترنانیو های دیگر که منجر به انقلاب اسلامی شد، انقلاب اسلامی را تلاشی در جهت مدرن شدن دانسته است. میرسپاسی در تکمیل سخن کوتاه خود توضیح داده  که بین تعصب مذهبی" و "گفتمان بازگشت به اصل" تفاوت بنیادین قائل است. تلاش او این است که به مخاطب غربی بفهماند آن چه که به عنوان گفتمان بازگشت به اصل در جوامع مختلف پدید آمده، ناشی از روح مدرنیته است. مدرنیته و بیان غرب محور آن ناگزیر چنین گفتمانی را می آفرینند. او معتقد است گفتمان بازگشت به اصل مکمل و متمم پروژه مدرنیزاسیون دراین جوامع است، گویی که مدرنیته دنیای بی روحی است و بازگشت به اصل روح این دنیای بی روح است.

 

 

پ ن:

1)   ویکی پدیا  

2)   صفحه 17 کتاب