حرف هایی برای گفتن هست

msadeghi.blog.ir
بایگانی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مرد خدا» ثبت شده است

طبیبی در دارالشفایی مطبی داشت. شیخی بیامد با حالی نه چندان نیک. طبیب فرمود این ترکیبی که بر نسخه ات مینویسم بساز و بر درد ضماد بگذار. شیخ پاسخ همی بداد که ضماد نتوانم که با پوست من نسازد. طبیب فرمود پس فلان عصاره را شربتی کن و نیوش کن. شیخ پاسخ همی بداد که شربت نسازد با مزاجم. طبیب نسخی دیگر بنوشت که فلان برگ خشک شده را دم کن و این دمنوش بخور تا حالت به شود. شیخ پاسخ همی داد نتوانم دمنوش خوردن که مزاجم نسازد با دمنوش نیز هم. طبیب دستی به ریش خویش کشید و نفسی چاق کرد و نسخی دیگر نگاشت. فرمود حمام کن و چنین حرکاتی که گویم انجام ده تا بهبودی حاصل شود. شیخ باز هم عذری دیگر آورد و هر آنچه طبیب میگفت شیخ را عذری در پی آن بود.
طبیب فرمود پس بیا و مرا بنما که من هر چه گویمت حاصلی ندارد.
شیخ پاسخ همی بداد که شنیده بودم از مردمان که شما طبیب حاذقی هستید. از قضا آمده بودم که هر چه طبیب می فرماید به گوش جان بسپارم و انجام دهم.
پس طبیب را به بیست و هفت روش گوناگون محبت بسیار عرضه داشت!
آری. داستان این است که ما را هزار کار نیک است و هزار حرف نیک و مراقبتی از زبان که نشاید مرد خدا هرگز سخنی ناروا گوید و بهانه به دست مردمان دهد.

مرد خدا در زندان فرعون به لطف خداوند شک کرد. مرد خدا بود و لکن یک لحظه غفلت کرد و هفت سال در زندان بماند. چرا که از زندان تنگ و تاریک فرعون آدمی زنده بیرون آید لکن از زندان غرور و دل نا مطمئن هرگز. در زندان فرعون بماند و در زندان تن نماند. او مرد خدا بود. مباد به زندان تن گرفتار شدن مرد را، مباد به سیاهچال غرور وارد شدن. او تو را بیازماید و رها نکند.

برخی ها جنگ طلبند، چون فقط در جنگ است که هویت می یابند. ایشان مردان همیشه خراب کار تاریخ اند. مباد اوضاع به دست ایشان حواله کردن. 
برخی ها راحت طلبند، چون نه هر مرد را هنر رزم. ایشان هم مردان همیشه خراب کار تاریخ اند. مباد ایشان را بی حساب ارج نهادن.
مرد خدا از جنگ نترسد، لکن به وقت جنگ هم برای صلح و آرامش گام بردارد، چه رسد به وقت صلح. مرد خدا هویتش در جنگ نیست، در صلح است که شکوفا شود. لکن در صلح هم مردانه برای غلبه بر مشکلات می جنگد. اراده مرد خدا بر تداوم صلح است با رعایت عدالت. مباد سکوت و انفعال در مقابل بی انصافان تاریخ.

شیخ ما که رحمت خداوند بر او باد با جمله مریدان بنشستی به صحبتی نرم و حکمت ها میان ایشان برفت. مریدی شیخ را گفت: یا شیخ. نذری بود به میان من و خدا. الله اکبر که اجابت خواهد گشت و مرا به اجابت آن عهدی است واجب. شیخ فرمود: نشاید مرد را با خداوند به داد و ستد شدن. نذرت انجام شود یا نشود عهدت اجابت کن. سپس دستی به محاسن خویش کشید و جمله مریدان را گفت: مشاید سر الهی به هرجا فاش شدن. خداوند هرگز ما را به آزمون های سخت وامگذارد که مرد خدا هم در آزمون سخت می شکند. 

الله اعلم از تدبیر امور که به دست مردان خدا باشد...

گویند عارفی میهمانانی بداشت جمله عارف و این بزرگواران چون بیامدند میزبان را به تعداد ایشان طعام نبود. ناچار چراغ ها خموش کردند که بخورند بی اضطراب نگاه دیگران. صدای قاشق و چنگال بر بشقاب ها بیامد. گویی لشکری بر سر اطعام. چون چراغ ها بر افروختند طعام تمام و کمال بر سر سفره بود و ایشان همه مردان خدا بودند و الله اعلم از تدبیر امور که به دست مردان خدا باشد...