حرف هایی برای گفتن هست

msadeghi.blog.ir
بایگانی

اصلاً یادم به چارشنبه سوری دانشگاه نبود. بعد از بیانیه ی چند روز قبل بسیج و شورای مسجد و جامعه اسلامی و انجمن اسلامی کارکنان دانشگاه که به بهانه های مختلفی از ریاست دانشگاه خواسته بودند جلوی اجرای مراسم چارشنبه سوری را در دانشگاه بگیرد امروز یک بیانیه هم بال دیگر جریان حاکم بر دانشگاه یعنی هیئت رئیسه‌ی دانشگاه داد تا در مسابقه ی صدور بیانیه که این روزها در کشور راه افتاده است عقب نماند و همان طور که انتظار می رفت بیانیه ی بال نخست را تکمیل و تهدید به برخورد کرده بود.

با این وجود با توجه به روندی که من این روزها در بین دانشجوها دیده بودم گمان من بر این بود که مراسم برگزار خواهد شد. اما جریان به این سادگی ها که من فکر می کردم نبود و جسته گریخته می شنیدم که امشب دانشگاه قصد دارد از فضای ایجاد شده استفاده کند و خواسته‌ی دیرینش را که همانا حذف مراسم چارشنبه سوری است عملی کند. به واقع هم فرصت خوبی بود و خود من هم به شخصه اگر در این طیف و جریان بودم چنین فرصتی را از دست نمی دادم.

"حکومت نظامی". یعنی همین یک عبارت دو کلمه ای برای توصیف شرایط امشب کافی است. پیرامون میدان اصلی دانشگاه، همه جا، یعنی هرجا که نگاه می کردیم مأمور انتظامات ایستاده بود. کنار خودپرداز بانک، دم بازارچه، دم نقلیه، کلاً از بالای میدان که بانک باشد تا پایین میدان و تا پشت سلف و حتی در داخل سلف هم نیروی انتظامات بود که می شد دید.

پاترول های انتظامات گشت می زدند و می چرخیدند. سه تا ماشین را من در یک لحظه توی امتداد هم دیدم. دو تا پایین تر از بسیج و یکی دم درمانگاه. چنین صحنه هایی سابقه نداشت. این که می گویم حکومت نظامی، بی دلیل نیست و واقعاً تعدادِ زیاد ماموران مشهود بود. هرجا تجمعی شکل می گرفت سریع چند نفر انتظاماتی می ریختند و متفرق می کردند. از یکی شنیدم که امشب از هر سه شیفت انتظامات خواسته‌اند که دانشگاه باشند.

توی نقلیه یک جمعیتی منتظر اتوبوس بود. صدای ترقه آمد ناگهان. بعد همه دست زدند. دو مأمور انتظاماتی که بالای نقلیه، محلی که به خیابان خوابگاه دختران منتهی می شود، ایستاده بودند سریع و دوان دوان آمدند. یک لحظه یاد فیلم هایی افتادم که مأموران ساواک می دوند. این آدم هایی هست که ریش هایشان را از ته می زنند و به نشانه ی بد طینتی یک گره ای توی ابروشان است، آن ها آمدند جلوی چشمم.  یکی از مأمورین انتظامات آشفته رفت وسط جمعیت. آن یکی اما آرام بود. مأمور اولی یک دقیقه ای توی جمعیت چرخید و برگشت و رو به مأمور دوم که آرام و بی سیم به دست ایستاده بود گفت:"یه زنگ بزن...." ادامه ی کلامش را نشنیدم.

آمدیم چند قدمی پایین تر. با دوستم بودیم. جمعیت که زیاد شد و هیاهو که بالا گرفت قید اتوبوس را زدم و به پیشنهاد دوستم تا سلف رفتیم. غذا نداشت، اما شاش داشت. رفتیم سلف تا برود دستشویی و بشاشد. توی سلف مأمورین انتظامات قدم می زدند. سلف شلوغ بود.

بیرون از سلف یک پروژکتور گذاشته بودند. کلاً امشب محوطه ی میدان اصلی دانشگاه پروژکتورکوبی شده بود. همه جا روشن. به قول دوستی:"اینا چین دیگه؟!!!!از خورشیدم بیشتر نور میدن!"

از سلف که پایین میدان اصلی دانشگاه است تا بهداری که میانه ی میدان است پیاده رفتیم. یعنی قل می زد از مأمور. آمدیم و از روبروی خوابگاه دختران تا نقلیه رفتیم. چند تا دختر دم در ایستاده بودند. یکی از انتظاماتی ها به همکارش گفت:"این دخترا رو بگو برن داخل خوابگاه." .چند دقیقه قبل هم که از این مسیر رد می شدیم از خوابگاه دختران صدای کِل کشیدن می آمد.

جو ملتهب و نگران کننده ای بود. آن قدر رفتارهای غیرقانونی دیده ام این چند وقت که هر برخوردی را امشب بعید نمی دانستم. آمدم خانه.

تلفنی که از حوادث سوال کردم شنیدم که انتظاماتی ها با دوربین از دانشجویان عکس می‌ گرفته اند. یک مقداری هیاهو شده، اما اجازه‌ی برگزاری مراسم چارشنبه سوری را نداده اند. به نظر هم نمی رسد امشب مراسمی برگزار شود.اما این هیجان و این غلیان باید یک جایی تخلیه شود وگرنه حوادث بدی را رقم خواهد زد.

 

 سه شنبه ۱۸/۱۲/۸۸

 

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی