حرف هایی برای گفتن هست

msadeghi.blog.ir
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عجله» ثبت شده است

شبکه های اجتماعی که وارد زندگی آدم ها شدند، وبلاگ ها از دور خارج شدند و تقریبا تمایل به وب نویسی و تبی که به شخصه در وب نویسی داشتم از سرم رفت و وب شد یک کلکسیون چند ساله از برخی تلاش های من در نوشتن و تایپ کردن.وبم شخصی بود و هدفم از وب نویسی فرم دادن به فکرها و تحلیل هایم بود درباره مسائل مختلفی که با آن،گاه و بیگاه درگیر میشدم. اما درگیری های زندگی روزمره به قدری بالا گرفت که وبم نه تنها از دسترسم خارج شد، بلکه حتی در پس زمینه ذهن هم جایی نداشت و به نوعی فراموش شد تا بدین روزها که باز هم حس میکنم به آن نیاز دارم.فکر میکنم  برای من وب نویسی نوعی علاج  آن عجله ای است که زندگی امروز را مضطرب می کند. زندگی های پر از دغدغه امروز، پر از مسئولیت و پر از درگیری ها که انگار همین ها شده اند عمر ما و درگیریم با آن ها. دیرزمانی است این جا نبوده ام یا اگر بوده ام سطحی بوده ام و بس.

شیخ بر مسیری قدم نهاده، گامی در پی گامی دیگر، می رفت و مریدی گام ها با سرعت، آمد و از شیخ بگذشت. شیخ او را بگفت به کجا چنین شتابان؟ علت را بگو از این عجله که بر گام های تو هویداست.

پاسخ بداد: کاری است عجالتا در قضا افتاده و اهمال نشاید.

فرمود: اهمال در هیچ کاری نشاید. علت عجله را بازگو.

پاسخ بداد: یا شیخ، عجله دارم و باید کارم را هر چه سریع تر انجام دهم.

فرمود: این قدم ها که تو می گذاری بر زمین، معنایی دارند. تو زودتر به کارت می رسی لکن کارت از چنگال تو بخواهد رفت. چرا که با این گونه رهپیمودن که تو میکنی، همیشه دیر است انگار و تو این کار به آرامش نخواهی کرد. آرام برو و مستدام. اهمال نشاید و رهرو مسیری مشخص دارد.

پاسخ بداد: ای شیخ از سخن تو آن چه باید در ذهن می آمد بیامد. لکن با این روزها که تند می گذرند چه کنم؟

فرمود: هر آن چه عجله بیشتر کنی، انگار دیرتر برسی. بنگر که هراس عجله چگونه روزها را تباه سازد و الله اعلم از این عجله که خیر و صلاح را بشوید و غم را در دل مسکون سازد و بر چهره مرد خم بیندازد و مرد را از صواب دور سازد. مرد را عجله دشمن باشد. نشاید ره به این دشمن بدهی در هر گام و در هر کلام. قلب تو از این دشمن خالی باد ای جوان...

شیخ برفت و مرید برفت و قضا برفت...