حرف هایی برای گفتن هست

msadeghi.blog.ir
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اتوبوس» ثبت شده است

شبکه های اجتماعی که وارد زندگی آدم ها شدند، وبلاگ ها از دور خارج شدند و تقریبا تمایل به وب نویسی و تبی که به شخصه در وب نویسی داشتم از سرم رفت و وب شد یک کلکسیون چند ساله از برخی تلاش های من در نوشتن و تایپ کردن.وبم شخصی بود و هدفم از وب نویسی فرم دادن به فکرها و تحلیل هایم بود درباره مسائل مختلفی که با آن،گاه و بیگاه درگیر میشدم. اما درگیری های زندگی روزمره به قدری بالا گرفت که وبم نه تنها از دسترسم خارج شد، بلکه حتی در پس زمینه ذهن هم جایی نداشت و به نوعی فراموش شد تا بدین روزها که باز هم حس میکنم به آن نیاز دارم.فکر میکنم  برای من وب نویسی نوعی علاج  آن عجله ای است که زندگی امروز را مضطرب می کند. زندگی های پر از دغدغه امروز، پر از مسئولیت و پر از درگیری ها که انگار همین ها شده اند عمر ما و درگیریم با آن ها. دیرزمانی است این جا نبوده ام یا اگر بوده ام سطحی بوده ام و بس.

آن شیخ بزرگ دوران، آن سخنش همچون شمشیر بران، آن قطب عالم امکان، تازه برگشته ز تهران، آن مرد دریای نور و معرفت، قلبش سراسر مهربانی و الفت، شیخ عالم اندیشه، آن عاشق تهیه جوجه کبابی در دل بیشه، مردی سخت غرق اندیشه بود و ایام چونان او ندیده و کس در داستان ها هم مثال او نشنیده بود...

روزی در خانقاه خویش غرق تفکر بودندی، مریدی از مریدان بسیار، بیامد و عرض ادب بکرد و عرض کرد: یا شیخ دوش خوابی دیدم. چگونه باشد تفسیر آن؟

شیخ فرمودندی: بازگو که چه دیده ای؟
مرید گفت: دیدم زمستان سرد است و هوا سه درجه سانتی گراد است، لکن مرا سوار بر یخچالی کرده اند که دمایش سه درجه زیر صفر بُود و بسیار سرد و دردناک بود. هرگوشه از بدنم که به بدنه این یخچال سرد می خورد آهی دردناک در خواب کشیدمی. در مسیر سلیمان نبی را سوار بر قالیچه پرنده اش بدیدم ، بسیار ناله کردمی تا به مقصد رسیدمی و آن گاه از خواب برخاستمی!!!

شیخ دستی بر محاسن خویش کشیدندی و فرمودندی: ای مرید، آیا تو در مسیر پایانه باقوشخانه - میدان ارتش تردد می کنی؟ رنگ از رخسار مرید پرید و گفت: آری یا شیخ، چگونه باشد این تفسیر؟ بفرما که دیگر طاقتی نمانده است.
شیخ خندیدندی و فرمودندی: این یخچال که تو دیده ای همان اتوبوس خط پایانه باقوشخانه – میدان ارتش باشد که چون بخاری و سامانه گرمایشی ندارند و شب ها در فضای سرد اتوبوسرانی رها شده اند، چونان یخچال ساید بای ساید عمل می کنند و آن دردی که تو گفتی درد نشستن بر صندلی های سرد باشد و درد تکیه دادن به آن ها، چونان که آن قدر سردند که تو بنگری در یخچال نشسته ای و آن دما که بگفتی به واقع چنین باشد، هوای داخل اتوبوس چند درجه از هوای بیرون سردتر بُود.       

مرید که آشفته گشته بود پرسید: پس سلیمان نبی چه؟      
شیخ فرمودندی: آن مرد که تو دیده ای سلیمان نبوده است، بلکه مسئولین بوده اند که با ماشین های مدل بالای خود تردد می کنند.
مرید نعره بکشید و جامه درید و به دشت و صحرا گریخت...

آری این گونه باشد داستان ما:


            این زمستان ها که می آید به پیش/ خوش بود اکنون هوای قشم و کیش

           قشم و کیش من کنون توپخانه است/ کس نشاید ناله کرد از دست خویش